سایت خانه معنا، دکتر منوچهر خادمی، معنادرمانگر

فرمانروایی اگرها بر زندگی ما

مسیر رشد شخصی و تکامل زندگی ما هنگامی مسدود و متوقف میشود که دیگر دلیلی برای ادامه دادن نداشته باشیم یعنی به جایی میرسیم که دیگر میلی نداریم خودمان را ادامه دهیم و در جاده زندگی گام برداریم. اما این دلیلها چیستند که موجب میشوند ما در همان جایی که هستیم بنشینیم و از ادامه دادن زندگی منصرف شویم و به وضع موجود و فعلی خودمان رضایت داده و از آرمانها و رویاهای خودمان چشم بپوشیم؟ من میخواهم از محور اصلی این دلایل صحبت کنم نه خود دلایل، میخواهم از آن کلمه لعنتی صحبت کنم که هر وقت آمدیم به افق زندگی خودمان نگاه کنیم، خودش را در کنار خواسته ها، آرزوها و رویاهای ما قرار داد و به ما فهماند که مسیر دستیابی به زندگی آرمانی، مقدماتی میخواهد که ما هیچکدام از آنها را نداریم پس بهتره که برای همیشه آن را فراموش کنیم. این کلمه لعنتی چیست؟ “اگر“. آره درست گفتم: “اگر“، همین اگرهایی که زندگی ما را احاطه کرده و درواقع، بر زندگی ما فرمانروایی میکنند. سوال من از تو این است که چقدر از این اگرها در زندگی خودت داری؟ و چقدر احساس میکنی که کنترل زندگی خودت را بدست این اگرها سپردی؟ بیا باهم برخی از این اگرها را مرور کنیم:

اگر کسی را به عنوان همسر در کنار خودم داشتم…

اگر خانواده خوب و حمایتگری داشتم…

اگر به قدر کافی پارتی و آشنا داشتم…

اگر به میزان زیادی پول و ثروت داشتم…

اگر تحصیلات و تخصص بالایی داشتم…

اگر شغل و کار بسیار خوبی داشتم…

اگر به لحاظ جسمی سالم و جذاب بودم…

اگر وقت و زمان کافی داشتم…

اگر شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهتر بود…

اگر دیگران میتوانستند من را درک کنند…

اگر جای دیگری و در زمان دیگری متولد میشدم…

اگر میتوانستم زندگیم را از ابتدا، خلق کنم و بسازم

اگر حرفها و نظرات دیگران برای من مهم نبود…

اگر آدم خوش شانس و خوش اقبالی بودم…

اگر دیگران به من اجازه و فرصت میدانند…

اگر برایم حادثه و اتفاقی پیش نمی آمد…

اگر جوان‌تر و شادابتر بودم…

اگر توان و قدرت انجام هرکاری را داشتم…

اگر با اشخاص مشهور رابطه داشتم…

اگر استعداد برخی از آدمها را داشتم…

اگر جسارت و شجاعت ابراز وجود را داشتم…

اگر فرصت‌های گذشته را از دست نمیدادم…

اگر دیگران اعصابم را خراب نمی‌کردند…

اگر مجبور به کار خانه داری نبودم…

اگر تا الان پول خوبی پس انداز کرده بودم…

اگر رئیس یا استادم به من انگیزه داده بودند…

اگر کسی را داشتم که پشتیبان و همیار من بود…

اگر در شهر پیشرفته تر و بزرگتری زندگی میکردم…

اگر میتوانستم دوباره از اول، شروع کنم…

اگر در جامعه، آزادی عمل بیشتری داشتم…

اگر جذابیت و محبوبیت بعضیها را داشتم…

اگر تا این اندازه چاق یا لاغر نبودم…

اگر تا این اندازه کوتاه یا بلند نبودم…

اگر تا این اندازه سفید یا سیاه نبودم…

اگر زودتر استعدادهایم را کشف میکردم…

اگر میتوانستم براحتی از دیگران کمک بگیرم…

اگر زیر بار قسط و قرض مالی نبودم…

اگر تا الان شکست و پسرفت نداشتم…

اگر همه اطرافیان با من مخالفت نمی‌ کردند…

اگر به لحاظ روحی، نگران و مضطرب نبودم…

اگر در ازدواج خودم به بن بست نمی رسیدم…

اگر اطرافیان من انقدر کودن و احمق نبودند…

اگر تا این اندازه ولخرج نبودم…

اگر به خودم اعتماد به نفس کافی داشتم…

اگر تقدیر زندگی با من یار بود…

اگر مجبور نبودم زیاد کار کنم

اگر میتوانستم برای خودم کار کنم

اگر دیگران به حرف من گوش میکردند…

اگر نزدیکان خودم را از دست نمیدادم…

اگر زودتر خودم را میشناختم

اگر عزت نفس خودم را از دست نداده بودم…

اگر خدا در زندگی من، حضوری پُررنگ داشت…

اگر زندگی خودم در کنترل خودم بود…

اگر …. و اگر …. و ….

از تو میخواهم با خودت عهد ببندی که از این به بعد، گوش تو برای شنیدن صدای این اگرها؛ ناشنوا و کر باشد تا بتوانی به صدای فراخوان حقیقی جان خودت که تو را به سوی زندگی اصیل خودت دعوت میکند، پاسخی معنادار بدهی.

به کمتر از بهترین راضی نشو

منوچهر خادمی


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم،

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *