چرا رابطه عاطفی همیشه عاشقانه نیست؟

دانلود صوت چرا رابطه عاطفی همیشه عاشقانه نیست؟

وقتی یک رابطه عاطفی میان دو نفر شکل میگیرد، باید بدانیم که جدای از دو اسم و دو نام مختلف و دو جنس و جنسیت متفاوت؛ دو دنیا، دو جهان، دو روح، دو ذات، دو شخصیت، دو تفکر، دو نگاه، دو عقل، دو احساس، دو ارزش، دو باور، دو گذشته، دو حال، دو آینده، دو فرهنگ، دو تجربه، دو رویا، دو آرزو، دو تشنه، دو گشنه، دو ایمان، دو اعتماد، دو شک، دو تردید، دو امید، دو اشتیاق و دو زندگی باهم برخورد میکنند و حاصل این برخورد ناب و مقدس اما خاص و نامشخص، تنش و درگیری و نارضایتی و البته که نفرت و تنفر از هم، سرد شدن نسبت به هم، بی میل و رغبت شدن و از دست دادن علاقه نسبت به هم، از چشم هم افتادن، برای هم تکراری شدن، برای هم یکنواخت شدن، دیگه خاص نبودن و عادی شدن، پایانی بر درخشیدن در چشمان هم، حس تنهایی، حس رهاشدگی، حس طرد شدگی، حس انتخاب اشتباه، حس سرنوشت افتضاح، حس به بن بست رسیدن، حس به آخر خط رسیدن، حس در تاریکی رها شدن، حس قربانی بودن، حس بازی خوردن، حس مظلوم واقع شدن، حس دیده نشدن، حس شنیده نشدن، حس تلخ و سرد بی ارزشی، حس بیهوده بودن، به حال خودمان تأسف خوردن، به حال خودمان گریه کردن، یک پشیمانی عمیق، یک آه از ته دل که چرا داستان عاشقانه زندگیم اینطور شد!؟ و یک علامت سوالی به اندازه دنیا روی سرمان و در قلبمان که چرا رابطه عاطفی من، عمر کوتاهی داشت و عشق من سرابی بیش نبود؟

برای این سوال جان و روان تو، پاسخ های متعددی میتوانم بدهم که به فراخور حال تو میتواند تو را قانع و راضی و آرام کند آنهم برای ادامه دادن نه نرفتن، برای ماندن نه رها کردن هم.

اما در این فایل صوتی میخواهم این جواب را به تو بگویم که: تمام این حالات و اوصافی که برایت گفتم که نسبت به پارتنر و شریک عاطفی و همسفر زندگیت و رابطه عاطفیت پیدا میکنی، فکر کنم نسبت به خودت و رابطه خودت با خودت هم پیدا میکنی، یعنی روزها و لحظاتی بوده و هست که از خودت بدت اومده، حال خودت را نداشتی، حالت از خودت بهم میخورده، میخواستی از خودت فرار کنی، دیگه در خلوت خودت آرام و قرار نداشتی، جرأت نگاه به خودت را نداشتی، جرات دیدن و لمس خودت را نداشتی، روزها گذشت و جلوی آینه نرفتی، لحظه هایی بود که خودت را خواستی بُکشی و از دست خودت رها و خلاص بشی، از پاسخ به سوال من کیستم روان خودت جواب من نیستم دادی و به پوچی سفر کردی، بی رمقی، بی حالی، بی انگیزگی، بی هدفی، بی تفاوتی، بی معنایی با درون مایه ای از افسردگی و بی ایمانی و بدون هیچگونه اشتیاقی برای زیستن با خود را تجربه کردی.

حال که خودمان در مراحلی از زندگی خودمان، حال زیستن با خودمان را نداریم؛ چطور میتوانیم این انتظار را داشته باشیم که رابطه عاطفی ما باید رابطه ای باشد که همیشه و هرجا و در هر لحظه، در اوج عاشقانه ها باشد و با گرمی دوست داشتن و حرارت باهم بودن، بدون ذره ای توقف و درنگ، ادامه پیدا کند. در حالی که مدام در زندگی شخصی خودمان دچار ایست و توقف و درنگ و بن بست میشویم و در مقابل از رابطه عاطفی خودمان انتظار داریم که بدون توقف و درنگ، حرکت کند و بدون سکوت، حرف بزند و بدون تلخی و سردی، با شور و شوق ادامه پیدا کند.

هر موقع این انتظار را از رابطه عاطفی خودت داشتی؛ یاد خودت باش که آیا این انتظار را از خودت داری که همیشه در اوج باشی و خودت را دوست داشته باشی و از خودت متنفر نباشی و بخواهی برای همیشه با خودت و برای خودت زندگی کنی و خودت را در آغوش بکشی و عاشق خودت باشی. یادمان میرود که برخی مواقع حتی خودمان، حال خودمان را نداریم و پذیرای خودمان نیستیم و عمدا خودمان را پرت میکنیم در آغوش دیگران چون آغوشمان برای خودمان گرم و امن نیست. پس چطور از دیگری در رابطه عاطفی انتظار داریم که همیشه با آغوش پُر از مهر و محبت و عشق خودش، پذیرای ما باشد. شاید او هم مانند ما حال خودش را ندارد و آغوشی برای خودش ندارد چه برسد آغوش گرمی برای ما. به این فهم از آغوش رابطه میگویند تفاهم و درک متقابل، یعنی بفهمیم که طرف مقابل ما هم ممکن است مانند ما حال خوب و آغوش عاشقانه ای نداشته باشد و اینجاست که یکی از ما میتواند برای حفظ و تداوم این رابطه عاطفی و رابطه عاشقانه، دیگری را در آغوش بگیرد و آرام قلب او باشد.

پس وقتی وارد رابطه عاطفی میشویم بدانیم که طرف مقابل ما هم این حالات فردی و شخصی که ما با خودمان داریم، او هم با خودش دارد یعنی او هم قطعا و یقینا در زندگی به جایی رسیده که از خودش بدش آمده و تحمل خودش را نداشته و با حالت انزجار و انفعال زندگی کرده و هیچوقت به خودش افتخار نکرده و با خودش ابتهاج نداشته است. حال، فرض کن دو نفر که این حالات درونی را با خودشان دارند به هم میرسند و میخواهند باهم باشند برای زندگی، برای عاشقانه زیستن، برای حال همدیگر را خوب کردن، برای یکدیگر را درک کردن، برای همسفر هم بودن، برای هم سرّ و هم راز هم بودن، و برای هم بودن.

وقتی از این نگاه و زاویه به رابطه خودت نگاه کنی، از سندروم داشتن یک رابطه ایده آل هالیوودی آمریکایی یا بالیوودی هندی میای بیرون و میفهمی که رابطه عاطفی یعنی انعکاسی از من در یک فرد دیگر، بازتابی از روان من در یک افق دیگر، عالم جان خودم را در یک فضایی بنام رابطه عاطفی گسترده کردن و ادامه دادن؛ نه اینکه وارد عالمی جدا و مجزای از حالات روحی و روانی خودم شدن، نظاره گر امتدادی دیگر بر خودشناسی و زیستن با خودم اما در کنار یار و شریکی که او هم در حال زیستن با خودش است. پس اگر خودمان را بهتر و عمیقتر و بیشتر بشناسیم میفهمیم که بجای اینکه تیشه برداریم بیفتیم به جان ریشه درخت سبز بهاری رابطه خودمان، بدانیم که اول باید فصل خزان روان خودمان را ببینیم و بدانیم که در زمستان جان خودم با اینکه پیش خودم هستم هنوز سردم و میلرزم و آرام جان خودم نیستم پس چطور میخواهم در رابطه عاطفی خودم، آرام قلب عشقم باشم، و چطور میخواهم که رابطه عاطفی من همیشه بهاری باشد، همانطور که رابطه خودم با خودم هم همیشه بهاری نیست.

اما مهم این است که بعد از هر بهاری، بهار دوباره ای خواهد بود. چون طبیعت به من آموخت که زندگی یعنی بهار، تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار، و فطرت من از طبیعت جدا نیست و آینه اوست. چون طبیعت به من آموخت که پُشت خشک شدن و افتادن برگهای درختان پاییزی، زیبایی عاشقانه ای وجود دارد که تمامی لحظه های رمانتیک ما آدم ها را رقم میزند. پس یادمان باشد که پُشت تمامی نفرت ها و دعواها و جدایی و تنهایی های رابطه ما، دوباره عاشق شدن و دوباره در آغوش کشیدن هم و دوباره به هم رسیدن ها پنهان شده است.

پس صبر داشته باش، چون پری رویی تاب مستوری ندارد.


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم،

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *