ما و ترس های ما

ترس ها همیشه هستند فقط نوع و جنس و مدل آنها تغییر میکند. بشر قبلاً از تاریکی میترسید اما الان وسط روشنایی مهمانی و پارتی، از تاریکی تنهایی روان خودش میترسد. بشر قبلاً از سرما میترسید اما الان از سردی طلاق عاطفی و رابطه عاشقانه خودش میترسد. بشر قبلاً دنبال گشنگی شکم و زیر شکم خودش بود اما الان گشنه تأیید و توجه شده است. بشر قبلاً دنبال حفظ دورهمی ها و روابط دوستانه با اقوام و آشنایان خودش بود اما الان با وجود این دورهمی ها، احساس بی تفاوتی و بی معنایی دارد و دنبال مدیریت و کنترل افکار و احوال و احساسات خودش است.

بترسیم و بلرزیم اما نقاب نترس بودن را به چهره نزنیم. برخی از ما میگوئیم نمیترسیم اما هنوز نتوانستیم شخصیت و جنسیتی غیر از خودمان، تفکر و اندیشه ای غیر از خودمان، خواست و اراده ای غیر از خودمان را ببینیم و به رسمیت بشناسیم. با صدای بلند درباره همه چیزهایی که نمیتوانیم در آنها تاثیری داشته باشیم صحبت میکنیم اما از چیزهایی که میتوانیم تغییرشان دهیم هر چند کوچک و ناچیز، صحبت نمیکنیم. ما میترسیم قیمت طلا، دلار و سکه را چک نکنیم! ما میترسیم اخبارِ کثیفِ روزانه را دنبال نکنیم! اما ما میترسیم با پاسخ های عمیق و جدیدی برای سوالهای زندگی خودمان مواجه شویم یا حداقل پرسش های بنیادینی برای زندگی خودمان مطرح کنیم بدون یافتن پاسخی برای آنها!

ما نباید برای ترس های خودمان زندگی کنیم چون در این صورت، ترس های ما خدای ما میشوند و ما بنده و برده آنها. همچنین ما نباید بر ترس های خودمان زندگی کنیم چون در این صورت، خدای ترس های خودمان خواهیم شد و بر آنها حکومت و فرمانروایی میکنیم و به نوعی آنها را سرکوب و انکار میکنیم. بلکه ما باید با ترس های خودمان زندگی کنیم. اگر ما ترس های خودمان را زندگی نکنیم، این ترس های ما هستند که ما را زندگی میکنند. آنوقت است که ما تبدیل میشویم به یک فرد فلجِ همیشه نگران و محتاط و ریسک گریز که هیچ کاری نمیکند و برای همیشه یک آدم منتظر باقی میماند تا دستی از غیب برون آید و کاری کند.

اگر ما ترس نزیسته در زندگی خودمان داشته باشیم؛ آنوقت با ترس های خودمان، زمان بدبختی و بیچارگی خودمان را پیش بینی میکنیم و مدام درباره شکست ها و سقوط های احتمالی، تخیل و توهم میزنیم و با خودمان و دیگران درباره آنها گفتگو میکنیم. ترس از تغییر، زندگی ما را آبستن و آبشخور تکراری ها و روزمرگی ها و ما را دمخور دم دستی های زندگی میکند و باعث میشود که با هر چیز بی فایده و بدردنخور در زندگی خودمان کنار بیاییم.

آنسوی ترس ها که مرگ و مُردن نیست بلکه رشد و روشنایی هست اما اینسوی ترس های ما، خامی و خاموشی هست. ما اگر وارد جهان ترس های خودمان نشویم و به ترس های خودمان حمله ور نشویم، آنوقت است که از ترسِ ترس های خودمان میمیریم. ما از ترسِ ترس های خودمان به درون ترس هایمان سقوط میکنیم و ناخودآگاه با آنها مخفیانه تبانی میکنیم و آنها را میپرستیم. اما این پرستش، بدون پرسش بوده است. پس اگر بتوانیم از دلیل ترس های خودمان، سوال و پرسش کنیم؛ آنوقت است که خِرد نهفته و پنهان در دل ترس های خودمان را پیدا میکنیم و در نتیجه، ایمان و اشتیاق خودمان را برای رسیدن به آرزوها و رویاهایمان، حفظ میکنیم.

بزرگترین ترس ما، بی کفایتی و بی لیاقتی ما نیست بلکه دیدن ارزشمندی خودمان است. عظمت و قدرت ما، بزرگترین ترس ما در زندگی هستند نه حقارت و پَستی ما. ما از دیدن نور وجودی خودمان بیشتر میترسیم تا از دیدن تاریکی روان خودمان. ما به این دنیا آمدیم تا خودمان را به تمام معنا تجربه کنیم. بخشی از ما ترس های ما هستند که باید آنها را تجربه کنیم که اگر اینکار را نکنیم، در درون ما زندگی نزیسته ایجاد میشود.

مثل ترس از انتقاد و قضاوت که باعث میشود خفه بشویم و فردیت ما گُم شود. مثل ترس از خودافشاگری که اجازه نمیدهد با صداقت و شفافیت و زلالیت تمام با خویشتن خودمان ملاقات کنیم و مواجه شویم و همیشه با ماسک و پرسونا و نقاب زندگی کنیم. مثل ترس از صمیمیت که باعث میشود همیشه در رابطه، گارد و فاصله داشته باشیم. مثل ترس از عشق چون میترسیم با همینی که الان هستیم پذیرفته نشویم.

شجاعت به معنای نترسیدن نیست! شجاعت یعنی من ترس های خودم را به رسمیت میشناسم اما باور دارم که من مهمتر از ترس های خودم هستم و فقط با عبور و گذر از ترس های خودم میتوانم سرشت و سرنوشت زندگیم را به دست بگیریم! پس من میترسم چون انسانم و ترس و ترسیدن، جزو مؤلفه های اصیل یک شخصیت نرمالِ سالم انسانی است.

ترسیدن، تقدیر انسان است اما تقدیری که میتواند موجب تغییر شود؛ بشرطی که تسلیم ترس های خودمان نشویم و آنها را منبع الهام و حاوی پیام ها و نشانه هایی بدانیم که به ما میگویند کجاهای زندگی خودمان را باید تغییر بدهیم. بنابراین؛ وقتی ما میترسیم یعنی هنوز زنده هستیم، در راهیم و نمردیم. با خودتان متعهد بشوید و من نیز با خودم؛ که تا وقتی زنده هستم، بترسم و تغییر کنم اما نمیرم.


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم،

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

6 دیدگاه

  1. امیرعلی گفت:

    ممنون از محتوای سایت تان
    روان و ساده صحبت کردید ولی لطفاً قدری از سرعت ادای کلمات بکاهید تا با آرامش بیشتری همراه شود
    در نهایت سپاسگزارم

    • خانه معنا گفت:

      سلام و عرض احترام

      سپاس از اینکه وقت گذاشتید و نظرتان را با ما در میان گذاشتید، حتما در تولید محتوای آینده در نظر خواهیم گرفت.

  2. ارغوان گفت:

    به نظر می رسد که در پس تمامی ترس ها و اضطراب ها ترس از مرگ نهفته باشد. و ترس از مرگ زمانی پررنگ می شود که انسان مادی گرا مرگ را معادل نیستی تمام، بداند.

    • خانه معنا گفت:

      سلام و عرض احترام
      بله همانطور که فرمودید ترس از مرگ به عنوان ترسی بینادین در پس همه ترس ها مطرح است و انسان مادی گرا، زندگی و زیستی زیر سایه نیهیلیسم دارد.
      تشکر که نظرتان را با ما در میان گذاشتید.

      “پشتیبانی محتوایی سایت”

  3. محمد گفت:

    فوق العاده بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *