بها یا بهــانه

یک فردی یک بغل نان داشت و گریه میکرد، کسی از او پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفت: سگ من گرسنه است؛ از شدت گرسنگی در حال مردن است، برای او گریه میکنم. آن فرد گفت: خُب یک مقدار از این نان را به سگ خودت بده که نمیرد! صاحب سگ پاسخ داد: فکرش را کردم، دیدم اگر نان بدهم خرج میکنم، ولی اگر گریه کنم خرجی ندارد.

نکته: این داستان زندگی کسانی است که حاضر نیستند بهای خواسته ­های خودشان را بدهند و بجای اینکه رنج و درد سفر زندگی را تحمل کنند تا به شکوفایی برسند از ساده ­ترین و کم­ خرج­ ترین راه­ ها استفاده میکنند که مبادا یک وقت هزینه کنند و بالاخره یک بهانه ­ای جور میکنند! بهانه­ ای که اتفاقاً خیلی هم عاقلانه و منطقی به نظر میرسد! اگر میخواهید کاری را انجام بدهید، انجامش بدهید؛ دیگر طوری نباشد که از انجام آن طفره رفته و آن را دور بزنید! بلکه با قدرت بروید وسط میدان و بهای رشد خود را با افتخار بپردازید.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *