گربه نالان و معنای زندگی

ساعتی در گوشه‌ای از خیابانی منتظرم. گربه‌ها از سر و کول آدم بالا میروند! در پس زمینه انواع و اقسام صداها، ناله گربه‌ای به گوشم میرسد. مدام میو میو میکند و لحن صدایش طوری است که گویی کمک میخواهد. به این سو و آن سو سرک میکشم تا بلکه منشا صدا را بیابم. بالاخره او را می‌یابم. بالای یک ساختمان و در انتهای دیوار یک بالکن نشسته است. روی او و رفتارش متمرکز میشوم. چه میخواهد؟ چرا مدام و بی‌وقفه ناله میکند!؟

متوجه میشوم به آنجایی که هست تعلق ندارد و میخواهد از آن ساختمان و آن بالکن خارج شود. پس و پیش او را دوباره برانداز میکنم. پایین ساختمان هستم و به بالای آن دید و اشراف ندارم. اگر راه عبور و خروجی باشد به احتمال زیاد خود گربه میداند کجاست. حال که در این زاویه کُنج نشسته و رو به خیابان سرک میکشد پس تنها راه خروج همین‌جاست. نزدیکترین راه عبور یک تیر چراغ برق است که درست روبروی اوست و گربه باید فاصله میان آن و دیوار را بپرد. گربه بعد از مدتی ناله و سر و صدا شروع میکند به کش و قوس بدنش و سنجش فاصله تا تیر چراغ برق. هی خیز برمیدارد و مجدد می‌نشیند و دوباره میو میو میکند.

چه خوب میشد اگر کسی پیدا میشد و خیلی راحت او را از ساختمان پایین میاورد یا از همانجا بلند میکرد و روی تیر میگذاشت. ولی خبری از این خبر خوب نیست!
گربه‌های دیگر مشغول کار و بار خودشان هستند و به التماس‌های او اهمیتی نمیدهند. در همین حین ناگهان از پشت گربه سر و کله مردی پیدا میشود و با خنده زیر لب چیزی میگوید و به سمت گربه میاید! گربه متوجه حضور او میشود و صدایش را بم و بلندتر میکند که گویا میگوید نزدیک نشو نزدیک نشو! اما آن مرد اهمیتی نمیدهد و نزدیکتر میشود، نزدیک و نزدیک‌تر که ناگهان گربه می‌پرد. حال گربه بر روی تیر چراغ برق است. اما همچنان ناله سر میدهد.

با خود میگویم اینقدر التماس نکن خبری از کمک نیست باقی همنوعانت مشغول خودشان هستند و فقط گاهی سری به سوی بالای آن ساختمان بلند میکنند و نگاهی میندازند و مجدد ادامه میدهند. اما گربه میو میو کنان از تیر به شاخه درختی میرود و از شاخه به تنه و آرام آرام به پایین و کف خیابان میرسد. گویی راه از قبل برای او آماده بود و جلوتر از گربه پهن شده بود و این فقط گربه بود که باید تصمیم میگرفت از آن عبور کند.

آدمی غالبا همینگونه است. در جایی، وضعیتی و موقعیتی قفل میشود. راه پس ندارد اما راه پیش دارد هر چند میگوید نه راه پس دارم نه پیش!
او به افقِ همواره گشوده زندگی نمی‌اندیشد و زمانی که در چنین موقعیت‌هایی قرار میگیرد احساس ناتوانی و تنگنا میکند. مدام ناله سر میدهد که نمیتواند و نمیشود تا بلکه کمک و یاری از راه برسد و راهی که او خودش باید برود را دیگری برایش برود یا او را با خود ببرد!
اما دریغ از دستی یاری کننده و یاری‌گری حامی.

اما شگفت‌انگیز این است که انسان آنقدر در این وضعیت میماند تا اینکه کار به جاهای باریک میکشد و عامل یا عواملی (همچون حضور آن مرد که از پشت به آن گربه فشار آورد و در واقع سبب شد که پتانسیل حرکت گربه فعال شود) پدید میایند و فشار را به حداکثر میرسانند تا آن پرش و پرواز صورت بگیرد.

گربه (شما بخوانید آدمی) در ابتدا باور ندارد که گربه است و توانایی چنین حرکت و تکاپوگری را دارد. او مدام ناله سر میدهد و از وضعیت خود مدام گله و شکایت دارد. اما خب از آنجا که زندگی اجازه یک جا ماندن را به او نمیدهد بالاخره با یک فشار که در ظاهر وحشتناک بنظر میرسد، پرواز صورت خواهد گرفت و انسان از آن وضعیت تنگ و تاریک خارج میشود. گربه قصه ما هر چند تمام طول سفر خود از بالای آن ساختمان تا کف آسفالت خیابان را با آه و ناله، داد و فغان، نق و ناله و آواز طی کرد، اما طی کرد. کاری که از همان اول باید انجام میداد.

یونگ گفته است:
ما سرنوشت خود را در مسیری می‌یابیم، که از آن اجتناب می‌کنیم.

اکنون او در حالی در کف خیابان قدم میزند که معنای آن گرفتاری و فشار حداکثری را میداند و با مرور آن خاطرات، معنای زندگی جدیدی به زیستن خود تزریق میکند.

روبرتو خوارز گفته است:
” آدمِ غرق ‌‌شده با این امکان‌ها روبه‌روست:
یافتنِ یک تخته‌نجات
یا
تبدیل‌شدنِ خودش به یک تخته‌نجات. “

داستایوفسکی نیز چنین گفته است:
” قدم تازه‌ای برداشتن؛
این چیزی است که مردم بیشتر از آن می‌ترسند. “

“دکتر منوچهر خادمی”


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *