ترس از “از دست دادن”، حسی است که زندگی توسط آن؛ خِرد و حکمتِ در لحظه زیستن و هم اکنون قدردانِ داشتهها بودن را، به ما عطا میکند.
جیمز استاوریدیس – فرمانده سابق ناتو – گفته است:
«اگر در طول سفر طولانی زندگیام چیزی یاد گرفته باشم، این است که شما واقعا قدر یک چیز را تا زمانی که با موقعیتی بسیار جدی بر سر از دست دادنش روبرو نشوید، نمیدانید. این در مورد یک شغل، یک دوست، یک همسر، یک ملت، یک ایده یا هر چیز دیگری که واقعا برای شما مهم است، صدق میکند.»
ترس از “از دست دادن” نشانهای است بر اینکه گنج ارزشمندی در زندگی ما وجود دارد.
نگوییم همه چیز زندگیم را از دست دادم، چرا که هیچ چیز و هیچ انسانی این توانایی را ندارد که همه چیز زندگی ما باشد! پذیرش سنگینی چنین باری از عهده هیچ چیز و هیچ کس برنمیآید.
با از دست دادنها متوجه میشویم که مالک حقیقی هیچ چیز نیستیم و قدرت و توانایی مطلق برای کنترل کردن هیچ چیز را نداریم.
چه بسا از دست دادنهایی که سبب بدست آوردنهای جدید و نویی میشوند.
ذهن آدمی گاهی تفاوت میان از دست دادن و بدست نیاوردن را درک نمیکند و از بدست نیاوردن مانند از دست دادن، رنج میبرد.
ترس از “از دست دادن”، پتانسیلهای بسیاری را از بین میبرد تا خودِ از دست دادن.
آدمی همواره خودش را دارد. پس همواره چیزی برای از دست دادن دارد.
چه بسا آنهایی که ما را رها کردند و از دستشان دادیم، خودمان را به خودمان پس دادند.
آدمی همواره چیزی برای از دست دادن دارد. آنکه میگوید دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم؛ در واقع نمیخواهد مسئولیتِ نگاهداشتِ آنچه دارد را به عهده بگیرد.
چه بسا ترس از “از دست دادن” به این دلیل است که آنچه داریم را تنها دارایی میدانیم و هیچ توجهی به دیگر داراییهای خویش نداریم.
چه بسا از دست دادنهایی که مقدمهای شدند برای ملاقات با دستاوردهایی بزرگتر، زیباتر و عمیقتر.
یکی از عمیقترین آگاهیهای آدمی این است که بداند چه زمانی وقت از دست دادن است.
چه بسا خِردی که در از دست دادن هست، در بدست آوردن نیست.
اگر ترسِ از دست دادن بر ما غلبه کرد؛ به سندرومِ نيمه كاره رها كردن و حتی هرگز آغاز نکردن، مبتلا خواهیم شد.
آدمی رحم مادر نازنین را از دست میدهد اما نوزادی را بدست میاورد، نوزادی را از دست میدهد و کودکی را بدست میاورد، با از دست دادن نوجوانی وارد جوانی میشود، جوانیِ از دست رفته به بزرگسالی میانجامد و… اگر هرگز از دست نمیدادیم، برای همیشه در همان جایگاهی که بودیم باقی میماندیم.
برای عده زیادی بحرانیترین بحران، از دست دادن خویشتن است و این اولین گام در مسیر حیات معنوی است که با گمگشتگی آغاز میشود و آخرین گام، گم کردن یا همان از دست دادن خود است تا خود جدیدی متولد شود.
علیرضا روشن سروده است:
کافیست به چیزی
مثلا درختی برسی؛
بعد از رسیدن
دور شدن (از دست دادن) آغاز میشود.
“دکتر منوچهر خادمی”
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: