… و اینک انسان

انسان تحت هر شرایطی قادر به ایستادن پس از افتادن است اما به شرطی که بخواهد هزینه ایستادن را بپردازد.

انسان در هر مقطعی از سفر زندگی خویش، بت یا بت هایی را برای خودش میتراشد و آنها را می پرستد. بزرگترین بت، تصورات ذهنی خودش است. (در حال حاضر به کدام بت ذهنی چسبیده ایم!؟ من فقیرم و فقیر میمانم، من هیچ وقت رابطه عاطفی خوبی را تجربه نخواهم کرد، من هیچ توانایی و استعدادی ندارم، من محکومِ ابدیِ خانواده نامناسب هستم، من چنینم و چنانم و …)

شکستن هر بتی، احساس گناهی را در پی خواهد داشت.

انسان در طول عمرش با روایت های متفاوتی از زندگی برخورد میکند (روایت کودکی، روایت نوجوانی، روایت میانسالی، روایت دانشجویی، روایت مجردی، روایت عاشقی، روایت بی پولی و … ) اما چه کسی شجاعت رها کردنِ روایت قبلی و در آغوش گرفتن روایت جدید را دارد!؟

انسان تنها موجودِ جستجوگری است که علاوه بر کاوش در زمین و زمان و آسمان و دریا و حیوانات و گیاهان و سیارات و ستارگان؛ میتواند در خودش به جستجو بپردازد.

بقول شاملو:

در خود

به جست وجویی پیگیر

همت نهاده ام

در خود به کاوشم

در خود

… ستمگرانه

من چاه میکنم

من نقب میزنم

من حفر میکنم

بخشی از شکوه و عظمت انسان‌ در این است که با وجود فناپذیر بودن، میتواند رؤیاهای بزرگی را برای آینده در سر بپروراند.

هیچ موجودی همچون انسان توانایی خودتخریبی ندارد. یک کلاغ، هرگز نمیتواند خودخوری کند و حسِ بی ارزشی داشته باشد!

انسان به همان اندازه که مقدس ترین موجودِ خلقت است شرورترین هم هست. جهنمی که یک انسان میتواند در یک رابطه، در یک خانواده و … ایجاد کند از عهده هیچ موجودی بر نمی آید.

انسان تنها موجودی است که در ارتباط متولد میشود، در ارتباط زندگی میکند و در ارتباط می میرد. ارتباط با همنوع، ارتباط با جهان، ارتباط با خدا و ارتباط با خود.

انسان تنها موجودی است که میتواند پرسش کند و درست از زمانی که وارد وادی پرسشگری میشود میتواند شرایط موجودش را عوض کند و الا برای همیشه تسلیمِ آنچیزی میشود که آنرا مورد پرسش قرار نداده است. (تا از خودش نپرسد چرا رابطه عاطفیم حال خوشی ندارد!؟ چرا اوضاع اقتصادیم خوب نیست!؟ چرا چندسالی است که در حال درجا زدن هستم!؟ و… برای تغییر شرایطش کاری نمیکند.)

انسان تنها موجودی است که میتواند به محض احساس درد جسمانی، برای مداوا خودش را به پزشک برساند اما گاهی تا آخر عمر به درد و رنجِ روح و روانش اهمیتی ندهد!

انسان تنها موجودی است که این توانایی را دارد تا از آنچه که اکنون هست فراتر برود. بقول ژان پل سارتر: اگر کسی که به دلیل معلولیت بر روی ویلچر نشسته است بلند نمیشود و در دوی ماراتن المپیک شرکت نمیکند، مقصر خودش است.

انسان تنها موجودی است که این توانایی را دارد تا از آنچه که اکنون هست فروتر برود و خودش را به خاک سیاه بنشاند.

او تنها موجودی است که جسم و بدنش در مقابل عظمت این جهانِ بی کران با میلیاردها میلیارد ستاره و سیاره و کهکشان هیچ است اما روح و روان او آنچنان دارای کنش و واکنش، تضاد و تناقض ها، قبض و بسطها و درکِ درد و رنج و لذات زندگی است که هیچ موجودی توان تحمل آنرا ندارد.

او میتواند بدون هیچ دلیل و منطقی، بدون هیچ حس و درکی، بدون هیچ امید و ایمانی و بدون هیچ معنایی به زندگی ادامه دهد. آری او میتواند اینگونه هم ادامه بدهد.

او این توانایی را دارد که وقتی با مساله و مشکلی در زندگی مواجه میشود به جای حل، حذف یا هضم آن؛ خودش را از بین ببرد و در واقع صورت مساله را پاک کند تا با آن ملاقات نکند.

او تنها موجودی است با تقدیری که در زمان تولد نمیتواند از آن بگریزد! او نمیتواند خانواده، محیط و شرایطش را انتخاب کند و به همین دلیل، چه بسا قربانی میشود اما وقتی به سن و سالی رسید که توان و قدرتش را بدست آورد میتواند باقی مانده عمرش را به جهتی هدایت کند که خودش میخواهد و از آن لحظه به بعد، خودش تقدیرش را رقم بزند.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *