“خیلی از چیزهای بیاهمیت برای زندگی ضروری است. اصلا مجموعهای از چیزهای بظاهر بیاهمیت، زندگی را تشکیل میدهد. زندگی یعنی همین!”
“زندگی يعنی چه؟
هميشه نصفه نيمه، هميشه ناتمام، هميشه ناگهان جايی قطع میشدم.”
نظرتان درباره دو عبارت بالا چیست!؟ آیا شما هم با نویسندگان این دو نظر همنظرید؟ آیا زندگی این است و بس؟
این یکی چطور است؟
زندگی یعنی امیدوار بودن، محبوب من!
زندگی
مشغلهای جدی است
درست مثل دوست داشتن تو.
آدمی میل و علاقه خاصی به سادهسازیِ مسائل دارد. براستی کمتر کسی پیدا میشود که در این روزگار حوصله، انرژی و زمانی بگذارد برای تحلیلِ عمیق، دقیق و پیچیده مسائل!
به هر حال باید فکر نان بود که خربزه آب است.
البته سادهسازی در ابتدا بنظر کار راهانداز است و جاده صاف کن برای انسانِ عجولِ مدرن تا پلههای موفقیت را یکی در میان بالا برود اما آنچه مهم است انتهای داستان و نتیجه این سفرِ احاله کننده و تقلیل دهنده است.
سادهسازیِ امور انواع مختلفی دارد که مغالطه کُنه و وجه یکی از آنهاست.
این مغالطه به این معناست که صفتی یا وجهی (هرچند مهم) را به جای ذات (کُنه) بنشانیم طوری که صفات دیگر را تحتالشعاع قرار دهد و این گمان پدید آید که صفات دیگر نقشی ندارند.
وقتی تصور – تصویری به صورتِ “هیچ نیست به جز” داریم باید بدانیم که در دام این سادهسازیِ ویرانگر افتادیم.
آیا شما هم مخاطبِ جمله مشهورِ نصفِ عمرت بر فناست قرار گرفتید؟ براستی آنچه نمیدانستید یا ندیده بودید و… نصف عمر شما را به فنا داده بود!؟
چه بسیارند آنهایی که بر اساس همین اختصارگرایی و مشاهده یک پدیده تنها و فقط از یک زاویه، وارد مقوله ازدواج شدند و به مرور متوجه شدند این پدیده زوایای دیگری هم داشته است و آنها یکی را بجای همه انگاشتند.
آیا همسر، دوست، همکار، همکلاسی و… شما روزی روزگاری ناگهان با رفتاری – گفتاری شما را دچار شوک نکرده است!؟ او چیزی را نمایان کرده است که شما اصلا تصوری از آن نداشتید چرا که تا آن لحظه خیال میکردید فلانی همین است و بس و هیچ نیست بجز…
شغل، تحصیل، مهاجرت، فرزندآوری، ورزش، اقتصاد، عشق، سیاست، حقیقت و… تفاوتی ندارند. مراقب غلبه یک جزء بر اجزاء دیگر باشید. تعمیم یک جزء بر کل، مناسب آنهایی است که نمیخواهند رنج و مرارت تفکر و ژرفاندیشی را بپذیرند و با کلیتِ پدیدهها مواجه شوند. چرا که روبرو شدن با تمامیت پدیدهها غالبا موجب مشاهده چیزهایی میشود که خلاف انتظار ماست.
وای به روزی که یک وجه از وجوه و یک شأن از شئونِ وجودی – روانی خود را بجای همه خویش و آنچه هستیم بیانگاریم. سایه – SHADOW – همینگونه ایجاد میشود.
مولانا در رد این دیدگاهِ تقلیلگرایانه سروده است:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
جلالالدین بلخی تاکید میکند که من یک من نیستم بلکه هزاران هزار من هستم. او فریاد میزند که مرا در یک من خلاصه و مختصر نکنید.
باید توجه داشت که هرگز مشت نمونه خروار نیست! ما چه میدانیم در کلیتِ خروار چه خبر است وقتی تنها بخشی و جزئی از آن را مشاهده میکنیم. نباید تعمیم داد بلکه باید به مرور به هر پدیدهای که قصد ملاقات با آن را داریم نزدیک شد و بدانیم هر آنچه تاکنون از آن مشاهده کردیم فقط بخشی، صفتی و جزئی از آن است نه همه آن.
فراموش نکنیم که سادهسازی با این مدل به سادهاندیشی میانجامد و غالبا به حماقت ختم میشود.
” دکتر منوچهر خادمی “
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: