یلدایِ بلندِ ما

چرا ما بلندترین شب سال را جشن میگیریم!؟

یکی از اصولی که عرفا به آن پایبند هستند این است که به جهان و زندگی به صورت نشانه نگاه میکنند. آنها همه شئون و جزئیات زندگی را نشانه میدانند. جزئیاتی که به چیزی دیگر اشاره دارند.

شب یلدا به چه چیزی اشاره میکند!؟

بلندترین شب سال چه چیزی میخواهد به ما بگوید!؟

آیا مساله فقط یک رسم باستانی است و جشنی و دور هم جمع شدنی یا حرف عمیق تر از اینهاست!؟

در فلسفه و عرفان، شب را به دو نوع آفاقی و انفسی تقسیم میکنیم.

شب آفاقی مدام در ۲۴ ساعت شبانه روز اتفاق میفتد. گردش زمین به دور خود و خورشید، شب و روز را پدید میاورد. طلوع و غروب خورشید و پدید آمدنِ روز و شب، شاید برای ما عادی شده و تعجب و شگفتی آنچنانی ندارد!

اما شبِ انفسی، بحثِ دیگری است.

آیا جانِ ما، روح و روان ما هم دچار شب و روز میشود!؟

آیا ما در درونمان شب و روز را احساس میکنیم!؟

آیا ما در درونمان خورشیدی طلوع و غروب میکند!؟

بله. ما در درونمان، در عمق جان و روانمان؛ شب داریم و روز.

آنگاه که به درون کشیده میشویم و از زندگی بیرونی گسسته میشویم. وقتی که دیگر حال و حوصله دیگران را نداریم، میل داریم با خودمان تنها باشیم؛ غروبِ جانمان را تجربه میکنیم.

افسردگی ها، غم ها و اندوه ها ما را به درون میکشند و از زیستنِ بیرونی غروب میدهند!

به درون رفتن، نوعی غروب و شب شدگی است.

قبضِ جان، ما را فشرده میکند و در هم فرو میکشد.

ما از درون و به درون خودمان بلعیده میشویم.

آری، ما غروب میکنیم و دچار شب شدگی میشویم.

بعید است کسی این متن را بخواند و حرف مرا تایید نکند! همه ما به نحوی تا به الان دچار شب شدگیِ جان شدیم.

رنج ها، شکست ها، تضادها و کشمکش های زندگی به ما این اجازه را نمیدهند که برای همیشه طلوع وار و روزانه زندگی کنیم. همیشه روشن، سرحال، پُرانرژی و در حالِ جست و خیز بودن؛ خیالی است که با هر شب شدگی فرو میریزد!

اما همین شبِ آفاقی، این یلدایِ بلند، نشانه وار به ما میگوید هر شبی، هر غروبی، هر دلتنگی و بی قراری، هر فرو افتادنی به پایان خواهد رسید حتی اگر طولانی ترین و بلندترین شب سال باشد.

ما به رسم باستانی خودمان این شب را جشن میگیریم چون به ما میگوید درست در لحظه ای که همه تاریکی ها و رنج ها و زخم ها به نهایی ترین شدت خودشان میرسند، روز و روشنایی پدیدار میشود.

ما این شب را جشن میگیریم تا به خودمان یادآوری کنیم هیچ شبی حتی دیرپاترین شب ها هم به پایان خواهند رسید.

طلوع در لحظه ای اتفاق میفتد که تاریکی به نهایت خودش رسیده باشد.

ما دانه های یاقوتی انار را نمادی از خِردی میدانیم که در دل شبِ جانمان به ما هدیه خواهد شد. چرا که رنج ها خِردی در خودشان دارند که با فرو افتادن ما به ما تقدیم میشود!

نیچه در کتاب غروبِ بُتان میگوید:

آن کس که خواستار زندگی نو و جدیدی است ناگزیر باید با نیست و نابود کردن شروع کند.

و یلدایِ بلندِ ما میگوید هر شبِ طولانیِ نابود کننده ای ناگزیر به طلوعِ روشنایی، منتهی خواهد شد.

یلدایتان مبارک.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *