من کیستم و بحران

بنا به دلایل متفاوت، هر انسانی ممکن است دچار سرگردانی شود و از خودش بپرسد من کیستم؟

بنظر میاد این پرسش، خاصِ انسان است و یک سگ در طول عمرش از خودش نمیپرسد که من کیستم؟ یا یک گل رز هرگز با این سوال مواجه نمیشود.

ما واقعا کیستیم!؟

در پاسخ به این پرسش به مشخصات شناسنامه ای مراجعه نکنید. این امکان وجود داشت که ما هر اسمی داشته باشیم غیر از آنچه اکنون در شناسنامه هست. همین الان هم میتوانیم تغییر نام بدهیم.

لفظ حسن شد نام من

از گفتِ بابُ مامِ من

گر نام خیزد از میان

من کیستم من کیستم

میگوید پدر و مادرم اسمم را حسن گذاشتند، اما من بدون این اسم کیستم!؟

این را همگی میدانیم که شخصیت کاذب و منِ دروغین، هرگز ما را از ته دل راضی نمیکند. غالبا با نقاب و ماسک نمادین همچون مسافران قطاری هستیم که نمیدانیم کجا هستیم و به کجا میرویم. ناراحت و ناراضی و خسته اما به سفرمان ادامه میدهیم. منتظر کسی یا اتفاقی هستیم که جهت و هدف درست را به ما نشان بدهد.

بحران های زندگی، حوادث جالب توجهی هستند. بیماری، روبرو شدن با مرگ، بیکاری، خیانت دیدگی، طرد شدن، افسردگی، تنهایی و بی پناهی و …

بحران ها ما را به عمق میبرند و از زندگی سطحی و غیر جذاب روزمره جدا میکنند. درست در لحظه سقوط و هبوط به عمق وجودمان، ما با پرسش من کیستم مواجه میشویم.

قبل از روبرو شدن با بحران، تصور میکردیم زندگی خیلی ساده و دور از هرگونه پیچیدگی پیش خواهد رفت و تمام محاسبات ما درست از آب در میاد.

وقتی زندگی بحرانی میشود، خودبخود امور بی اهمیت را کنار میگذاریم و خیلی چیزهایی که تا دیروز برایمان اهمیت صددرصد داشتند را حذف میکنیم.

شخصا شاهد زندگی کسانی بودم که خیلی به حرف مردم اهمیت میدادند و مدام گوششان به دهان دیگران بود اما به محض ورود بحران و آشفتگی، تنها چیزی که برای آنها اهمیت نداشت حرف مردم بود.

پس بگو کو جنبش و جولانتان

بحر افکنده است در بُحرانتان

آشفتگی و طوفان ها به ما میگویند که زندگی خیلی کوتاه است و هر لحظه آن، ارزش زیستن دارد.

در میانه آشوب، عمیقا درک میکنیم که دلبستگی ها و خواسته های حقیقی ما چیستند و چرا تا به الان، بیخود و بی جهت دنبال حاشیه های زندگی بودیم.

سروش صحت در جایی نوشته بود:

راننده تاكسی گفت: “من ٣٠ساله راننده تاكسی‌ام، همه خيابان‌ها را عين كف دستم میشناسم ولی پريشب مسافرم را پياده كرده بودم داشتم میرفتم خانه، يک ‌دفعه نميدونم چی شد از يک جايی سردرآوردم كه اصلا نميدونستم كجاست… باورم نميشد ولی گم شده بودم! ٢٠ دقيقه طول كشيد تا بالاخره افتادم تو خيابانی كه فهميدم كجاست و راهمو پيدا كردم. باورتون میشه؟”

مردی كه جلوی تاكسی كنار راننده نشسته بود، گفت: “منم بعد از ٥٠ سال زندگی، گم شدم”

راننده پرسيد: “كجا؟”

مرد گفت: “تو خودم”

راننده به مرد نگاه كرد. مرد ادامه داد: “چشمم را باز كردم ديدم ٥٠ سالم شده؛ ولی درست نمیدونم كی‌ام؟ چی‌ام؟ چی ميخوام؟ من، تو خودم گم شدم باورتون میشه؟”

مدتی سكوت شد. بعد راننده گفت: “كاش پيدا بشی” مرد گفت: “آره؛ كاش”

جلال الدین گفته است:

چون تو آنِ او شدی بحر آنِ تست

گرچه این دم نوبت بُحران تست

بحر، کنایه از دریای زندگی است. یعنی دریای زندگی همچون دریای طبیعی، گاهی موّاج و خروشان است و گاهی آرام و ساکن. ما زمانی میتوانیم زندگی را برایِ خودمان کنیم و آن را در دست داشته باشیم که آمادگی روبرو شدن با بحران های آن را داشته باشیم تا به وقت آشفتگی؛ جوابی برای پرسش من کیستم پیدا کنیم.

آیا تا به حال با بحران، آشوب و آشفتگی در سفر زندگیتان ملاقات کردید؟

آیا تا به حال خودتان را گم کردید؟

از خودتان بپرسید چطور میتوانم خودم نباشم؟

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *