مُردن به جای من، زیستن به جای تو

وقتی به مراجعینم که به تازگی عزیزشان را از دست داده اند یا شکست عاطفی را متحمل شده اند میگویم حالا وقت آن رسیده که خودت از خودت مراقبت کنی؛ معمولا تعجب میکنند و میگویند من نمیتوانم، ما خیلی به هم وابسته بودیم.

راستش را بخواهید خیلی حس بد و انگار نوعی حالتِ پرتاب شدگی به ما دست میدهد اگر به ما بگویند هیچکس روی زمین نیامده و نخواهد آمد تا در خدمت و مراقب ما باشد. کسی نیست که برای همیشه محافظ ما در برابر زندگی باشد.

ما تنهاییم، تنها به دنیا می آییم، تنها زندگی میکنیم و تنها میمیریم. حسی از ناامیدی و ترس، سراسر وجودمان را میگیرد. آه، من تنها هستم!

در عرفان نظری، عرفا قائلند که عارف در طیِ سیر و سلوک به مقامی خواهد رسید که خودش را تنهاترین موجود در هستی میابد. این تنهایی از همان تنهایی خالق می آید! خالق، تنهاست و ما که انسانیم و جانشین او باید همچون او طعم این تنهایی را بچشیم. خالقی که بیرون از ما، جدای از ما، خشمگین از ما و بدخواه ما نیست. خالقی که درون ما بلکه عین ماست.

البته سفر زندگی پُر از کسانی است که همچون ما تنها هستند. ما میتوانیم به یکدیگر محبت کنیم، دلگرمی بدهیم و همراه هم باشیم اما نمیتوانیم به جای دیگری سفر کنیم. مگر کسی میتواند به جای ما بمیرد تا ما بتوانیم به جای او زندگی کنیم!؟

رها کردن این تصور که “فرد دیگری میتواند ما را نجات بدهد”؛ یکی از دشوارترین کارهای زندگی است.

زندگی تقریبا هر روز به ما یادآوری میکند که زیستن؛ چالشی برای بزرگ شدن، مسئولیت پذیری و تبدیل شدن به انسانِ بالغ است البته اگر یکسری از فیلم های سینمایی و سریال ها و کتاب ها و رمان ها اجازه بدهند تا ما این پیام را دریافت کنیم!

پذیرفتن این چالش و روبرو شدن با آن، زمانی مفید است که ما متوجه تنهایی خودمان بشویم و الا این چالش، چیزی جز عذابِ وابسته شدن به دیگری و ماندن به امید نجات خودمان نخواهد بود.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *