آیا به این درک میرسیم؟

در داستانی آمده است که فردی در خواب دید تنها دو روز به پایان عمرش باقی مانده است!

آری، تنها دو روز.

او بسیار پریشان، آشفته و عصبانی شد و شروع به بد و بیراه گفتن به خدا، زندگی و جهان کرد. داد و فریاد میکرد که چرا!؟ چرا من!؟ چرا زودتر نگفتید!؟ اگر بیشتر زندگی کنم به کجای این جهان بر میخورد!؟ من هنوز زندگی نکرده ام! رویاها و آرزوهایم چه میشوند!؟ چرا دیگرانی که عاطل و باطل عمرشان را میگذرانند باید بمانند و من بروم!؟ و …

اما خدا سکوت کرده بود. زندگی پاسخی نمیداد و جهان در ژرفای خویش، گویی بی تفاوت بود.

دلش گرفت و گریست.

سکوت شکسته شد و صدایی آمد: یک روز از این دو روز هم رفت. بد و بیراه و فحش و ناسزا گفتی و داد و فریاد راه انداختی. تنها یک روز باقی مانده است، بیا و حداقل این یک روز را زندگی کن.

در حالی که می گریست گفت: با یک روز چه میتوانم بکنم!؟

صدا پاسخ داد: کسی که نمیداند با یک روز چه کند با هزاران روز هم نمیتواند کاری کند! زندگی همین یک روز، یک روزهاست.

او با خود گفت: میترسم این یک روز را هم بیهوده هدر بدهم. دست و پایم میلرزد. چه کنم با این اندک زندگی!

ایستاد و قدری تأمل کرد، بعد گفت: وقتی دیگر فردایی ندارم؛ چرا باید از زندگی کردن بترسم و بلرزم!

شروع به دویدن کرد. آسمان، زمین، آفتاب و ابرها را می نگریست. به پرواز پروانه ای خیره میشد و به راه رفتن گربه ای در گوشه پیاده روی خیابانی شلوغ. به کسانی که نمیشناخت سلام میکرد و لبخند میزد، نفس هایی عمیق میکشید، جرعه ای آب را با عمقِ وجودش می نوشید.

او وقتی نداشت تا آسمانخراشی بسازد یا زمینی را مالک شود یا شهرت و مقامی را به دست آورد اما آنقدر زمان داشت تا آنچنان معشوقش را در آغوش بگیرد که برای همیشه گرمای بدنش برای او به یادگار بماند.

دیگر عجله ای نداشت تا کاری کند کارستان.

او فقط میخواست همان یک روز را با تمام وجودش زندگی کند.

نه برای دستاوردی، نه برای تأییدی، نه برای گذشته از دست رفته اش و نه برای فردای نداشته اش؛ امروز را از دست نمیداد.

او در همان یک روز زندگی کرد؛ بدون جار و جنجال، سر و صدا و هیاهو. برای خودش، در خودش و با خودش زیست.

فردای آن روز صدایی در سراسر جهان پیچید، صدایی که فقط عده ای میتوانستند آنرا بشنوند:

امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست.

الیزابت کوبلر (روانپزشک و متخصص مرگ شناسی) گفته است:

اگر بالاخره به این درک برسیم که ما مدت محدودی روی زمین وقت داریم که نمیدانیم هم چه وقت به اتمام میرسد؛ آنگاه هر روزمان را به بهترین شکل زندگی خواهیم کرد، گویی فقط همان یک روز را فرصت داریم.

آیا ما به این درک میرسیم؟

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *