درباره درک شدن

درک شدن یعنی فهم شدن، درک یعنی یافتن.

وقتی درک میشویم گویی کسی ما را میابد. تا قبل از آن، پیدا نبودیم و اکنون ظاهر میشویم.

عدم درک توسط دیگری حس تنهایی تلخی به ما میدهد.

انسانها غالباً دنبال درک شدن هستند تا درک کردن.

هر انسانی گویی همچون یک معدنِ ارزشمند از جواهرات است که میل شدیدی به کشف شدن دارد. کشف شدن، همان درک شدن توسط دیگری است (پری رویی تاب مستوری ندارد).

درک کردن یکی از سخت ترین کارهاست، چون برای فهم دیگری باید خودمان را جای او بگذاریم و این یعنی قضاوت نکردن و این یعنی سخت ترینِ سخت ها.

وقتی میخواهیم خودمان را جای دیگری بگذاریم تا او را درست و صحیح بفهمیم، باید از خودمان و تصوراتمان درباره دیگری جدا شویم و چه کاری سخت تر از جدا شدن از تصورات و آنچه تا الان بوده ایم.

اگر از من بپرسید که چطور میتوانم دور یا نزدیک بودنم به دیگری را متوجه بشوم؟ در پاسخ میگویم ببین چقدر توسط او درک میشوی.

درک شدن توسط دیگران و درک کردنِ دیگران، شدت و ضعف دارد. هرچقدر کیفیت درک شدگی بیشتر باشد، فاصله روحی و روانی و وجودی نزدیکتر است و بالعکس.

وقتی مولانا میگوید:

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

یعنی کسی پیدا نشده است تا عمق جانِ او را همانطور که هست ادراک کند و این یعنی تجربه حسی عمیق از تنهایی.

آیا ما حاضریم به اندازه مولانا رشد کنیم اما هزینه آن را که چنین تجربه ای از تنهایی است بپردازیم!؟

کسی که شما را درک میکند، راحت تر با شما ارتباط میگیرد و چرخ دنده های رابطه بین او و شما روان میچرخد.

درک کردن به معنای تأیید همه آنچه ما میخواهیم و میدانیم و باور داریم نیست. قرار نیست اشتباهاتمان را دیگران تأیید کنند تا ما را درک کرده باشند. همه آدمیان اشتباهاتی دارند و باید برای اصلاح این خطاها کاری کنند نه اینکه به بهانه آنچه درک نشدن قلمداد میشود؛ آن خطا و اشتباهات را نپذیرند.

اگر میخواهیم توسط دیگران درک شویم باید گفتگو کنیم. با سکوت و قهر و گوشه گیری به بهانه اینکه دیگری خودش باید بفهمد که درون من چه میگذرد، راه درک شدن توسط دیگری را می بندیم.

اگر با انتظاری در حد صددرصد برای درک شدن و فهمیدن، وارد رابطه ای میشویم یقیناً خیلی زود آسیب خواهیم دید. چرا که هیچ فردی وجود ندارد که بتواند ما را صددرصد همانطوری که در اعماق جان و روانمان هستیم فهم کند. پس مقداری عدم درک و حس تنهایی در هر رابطه و جمع و اجتماعی کاملا طبیعی است.

اصولا هر چقدر آدمی با خودش راحت نباشد و پذیرش کمی نسبت به آنچه هست داشته باشد، برای شکل گیری هویت و شخصیت خود وابسته به دیگران میشود و از اینجا مقوله درک شدن بیش از آنچه مهم است برایش اهمیت پیدا میکند.

در فلسفه اصلی وجود دارد بنامِ اتحاد ادراک و مُدرِک و مُدرَک. خلاصه این اصل این است که آدمی به شکل همان چیزی در میاید که درک میکند. پس مراقب باشیم چه چیزی را درک میکنیم و برای درک و فهم و یافتنِ چه چیزی یا چه کسی تلاش میکنیم.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *