دیگر نمیدانم چه کسی هستم

برخی از انسان شناسان معتقدند که هر انسانی در بدو تولد همچون لوح سفید و بدونِ نقش و نگاری است که آمادگیِ نقش پذیری دارد. شکل گیری شخصیت و هویت یعنی نقش‌هایی که دیگران (خانواده، اجتماع، فرهنگ و …) در جانِ بی نقشِ او می نگارند.

اما در مقابل، انسان شناسانی بر این باورند که هر انسانی با جانی پُر از محتوا و نقش و نگار به این عالَم میاید و روح آدمی چون لوحی سفید و خام نیست. هر جانی، هدایایی در خود دارد که برای تقدیم آن به این جهان آمده است.

بنابر نظر دوم، اهدای این هدایا به جهان کار چندان راحتی نیست و نیاز به تلاش و تکاپو دارد. البته نه به این معنا که جهان نمیخواهد هدیه را از ما قبول کند بلکه انسان‌های دیگر مانعی میشوند بین ما و جهان و این ارتباط را قطع میکنند.

این مانع میگوید: درکی که من از زندگی و جهان دارم، تنها درک درست و صحیح است و درک و فهم تو اشتباه است، پس با زور هم که شده تو را تعلیم میدهم و تربیت میکنم تا نگرش درستی به زندگی پیدا کنی! (شما بخوانید: نگرش من را به زندگی پیدا کنی)

به این ترتیب، در همان ابتدای کودکی هر چه در درونمان آماده ظهور بود، سرکوب و در ژرفای اعماق جانمان پنهان میشود و ما با درکِ به اصطلاح صحیحی که دیگران به ما داده اند به زیستن ادامه میدهیم.

اما خب راستش را بخواهید زندگی منتظر دریافت آن هدیه است و دست از سر ما برنمیدارد. زندگی بسیار بردبار و صبور است. او صبر میکند تا زمان مناسب فرا برسد.

این زمان مناسب، اندکی در نوجوانی شروع به جوانه زدن میکند و بصورت سرکشی خودش را نشان میدهد که البته غالبا در این دوره هم سرکوب و سرکوفت میشود.

اما آنچه در حدود ۳۰ سالگی ( کمتر یا بیشتر) رخ میدهد، اتفاق دیگری است. در این زمان، دیگر زندگی با ما شوخی ندارد و کنار نمیکشد. او اصرار دارد تا آن هدیه را از ما دریافت کند.

در این هنگام است که حادثه ای تراژیک رخ میدهد.

ما دیگر نمیدانیم چه کسی هستیم!

آنچه دیگران به زور یا به نرمی به خورد ما داده بودند و آنچه درون ما در طی این سالها مدفون شده بود؛ با هم تداخل پیدا میکنند و حسی از دوگانگی و عدم یکپارچگی درونی به ما میدهند.

ترس و اضطراب، ابهام و تردید، کلافگی و کرختی، بی حسی و بی انگیزی، روزمرگی و هرروزگی و در نهایت حس پوچی و بی معنایی؛ حاصل این تقابل و تضاد است.

این وضعیت نشان از این دارد که هویت اکتسابی قبلی باید بمیرد تا هویت ذاتیِ مدفون شده متولد شود. اینجاست که پدیده نیمه دوم عمر، رخ مینماید.

حال پرسش این است که آیا اکنون در وضعیتی قرار دارید که دیگر نمیدانید چه کسی هستید؟

آیا در درونتان عدم یکپارچگی و وحدت شخصیت را حس میکنید؟

آیا ادامه دادن زندگی با سبک و روش و نگاه گذشته، شما را خسته کرده است؟

آیا حس یکنواختی و کسالت دارید؟

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *