از هدفمند بودن تا بی هدفی

اگر فرد هدفمندی باشید و اهل هدف‌گذاری های کوتاه مدت و بلند مدت، احتمالا سندرم “خب حالا چی؟” را تجربه کرده‌اید.

سندرم “خب حالا چی؟” درست هنگامی سراغِ افرادِ هدفمند میاد که به هدف یا اهدافشان دست یافته‌اند.

حسی از بیهودگی و پوچی و مطرح شدن سوالِ حالا که چی؟ بعدش چی؟ که چی بشه؟ … و از این جنس سوالهای آزار دهنده.

کاری که اکثرا انجام میدهیم این است که بلافاصله یا با اندکی تأخیر دنبال هدفی دیگر میرویم و پروژه دیگری را استارت میزنیم.

با این روش، دوباره انرژی و انگیزه میگیریم و پیش میرویم.

اما اگر این روش را تا به حال چند بار انجام داده باشیم متوجه شده‌ایم که هر بار بعد از رسیدن به هدف، دوباره آن حس بیهودگی و پرسش سهمگین و حال بهم زنِ “خب حالا که چی؟” مثل آوار بر سرمان فرو میریزد و هر بار این آوار سنگین‌تر از قبل است.

اگر به همین روش ادامه بدهیم، تسلسل وار وارد سفری بی‌انتها خواهیم شد که مدام بین انگیزه و بی انگیزگی و باهودگی و بیهودگی تاب میخوریم و در آخر هم به احتمال زیاد آن حس ملال و خستگی بر ما چیره خواهد شد و ما را در مرداب بی معنایی فرو خواهد کشید.

این عادت و اصرار به هدفمند بودن در همه ابعاد زندگی، سابقه خیلی طولانی ندارد و زاییده قرن اخیر است.

دویدن و دویدن بدون هدف نهایی و راهی که هیچ انتهایی ندارد، ما را از پا در میاورد. هدف پشت هدف.

حس رفتن به دنبال سراب به جای آب را دارد.

به هدف میرسید اما بعد از مدت خیلی کوتاه متوجه میشوید که همان حس و حالِ قبل از رسیدن را دارید.

ما باید توجه داشته باشیم که نمیشود و نمیتوانیم همه زندگی را برای دستیابی به اهداف، تبدیل به وسیله کنیم. همه چیز ابزار و وسیله‌ای بشوند برای رسیدن به هدف.

تصور اینکه “من تا به فلان خواسته نرسم، حالم خوب نمیشود” تصور اشتباهی است. دستیابی به خواسته برای مدتی حال و روز شما را بهبود میدهد اما دوباره خواسته‌ای جدید به شکل ملال و خستگی از رسیدن به هدف فعلی، به شما روی خواهد آورد.

دویدن بر روی این تردمیل، پایانی ندارد.

راه حل این است که درک کنیم بعضی از کارها و فعالیتها، هدفمند نیستند. یعنی وسیله‌ای نیستند برای رسیدن به خواسته‌ای یا خودشان هدف نیستند؛ بلکه صرفا فقط باید انجامشان داد، همین و بس.

من پیاده‌روی میکنم تا وزنم را کم کنم، یا فشار خونم تنظیم شود، یا چربی خونم کاهش یابد. اینها همه یعنی پیاده‌روی برای هدفی انجام میشود. اما تصور کنید که پیاده‌روی را فقط برای پیاده‌روی انجام بدهید نه برای چیز دیگری. صرفا برای خودش و نه برای هیچ چیز دیگری.

یعنی کارها را انجام بدهید و از صرفِ انجام دادنشان لذت ببرید و حال کنید.

موسیقی را بشنوید فقط برای لذت، رانندگی فقط برای لذت، مطالعه فقط برای لذت؛ نه برای دستیابی به چیزی دیگر.

به شریک عاطفی خودتان محبت کنید اما نه برای آنکه او هم متقابلاً محبتی دیگر به شما پس بدهد یا هر چیز دیگری، بلکه محبت کنید فقط برای محبت.

مایکل جردن، بزرگ‌ترین و ثروتمندترین ورزشکار تاریخ گفته است:

من بسکتبال را برای بسکتبال دوست دارم. حتی اگر یک دلار هم به من ندهند، میروم و جایی را پیدا میکنم و بازی میکنم.

بله. کارهایی هستند که در دسته‌بندی فعالیت‌های هدفمند نیستند و در نتیجه پایانی ندارند، بلکه انجام میشوند فقط برای خودشان.

شما تا به حال چند کار را فقط برای خودِ کار انجام داده‌اید نه برای دستیابی به چیزی دیگر؟

آیا میترسید کار و فعالیتی انجام دهید که برای دستاورد و دستیابی به چیزی نباشد؟

امتحان کنید.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *