تکه های جا مانده

ملاصدرا در انسان شناسیِ حکمت متعالیه، هر یک از انسانها را یک نوع میداند.

هر انسانی، هر آدمی، همین من و شما، هر کدام ما یک نوعِ منحصربفرد هستیم.

این اصل، دقیق تر و عمیق تر از آن نظری است که میگوید همه آدمیان یک نوع هستند.

بر اساس این اصل هر انسانی به وقت تولد، تشخص و فردیت مخصوص به خودش را دارد که از دیگری کپی نشده است. یگانگی و فردیتِ هر انسانی از خالقِ او که تنها یگانه هستی است، رنگ گرفته است.

ما آدمیان به وقت تولد، هدیه ای برای این جهان به همراه داریم. این هدیه همان منحصربفرد بودنمان است. این بودنِ تک و یونیک، ناگزیر آثار و تبعات خاص خود را دارد و همین آثار و نتایج است که جهانی متفاوت را خلق خواهد کرد.

تا اینجا مسئله روشن است اما داستان همینجا خاتمه نمی‌یابد. داستان از جایی آغاز میشود که هر فردی در یک جمع متولد میشود و حداقل با یک انسان (مادر) در تماس است. این تماس ابتدایی که سراسر دوران کودکی تا نوجوانی را شامل میشود، آثار ویژه و خاصی در روح و روانِ این انسان تازه متولد یافته میگذارد.

روانِ آدمی در سالهای نخست و ابتدایی زندگی بسیار منفعل و پذیرا است که درست مثل یک خمیر میتوان به آن شکل داد. روانِ آدمی در این سنین توانایی و قدرت دفاع از خود را ندارد و هر آنچه درباره او و به او گفته میشود را درونی سازی میکند.

من آنچیزی هستم که دیگران میگویند.

بی ارزش یا ارزشمند، پذیرفته شده یا طرد شده، لایق یا بی لیاقت، زشت یا زیبا، توانمند یا ضعیف و … از طریق گفتار و رفتار دیگران به او خورانده میشود و این روانِ بی دفاع؛ همه را در درون خودش جا میدهد بدون اینکه بتواند آنها را تجزیه و تحلیل کند.

او باور میکند آنگونه است که دیگران به او گفته‌اند.

او خودش را و آنچه در اصل و ذات خود بوده است را سرکوب و فراموش میکند.

او از ترس طرد شدن و پذیرفته نشدن توسط خانواده و بزرگترها هر آنچه آنها درباره او میگویند را میپذیرد.

به این ترتیب دیگران که مهمترین آنها پدر و مادر هستند، تکه هایی از آنچه خودشان هستند را در درون تک تک ما به یادگار میگذارند و ما با این تکه ها، یکی و هم هویت میشویم.

روانِ ما در بزرگسالی ترکیبی است از خودِ اصیلمان و تکه تکه هایی که دیگران درون ما کاشته‌اند؛ و درست همینجاست که اگر این تکه ها با آنچه ما در حقیقت هستیم همخوانی نداشته باشند، درون ما دچار تضاد و کشمکش میشود و مسائل و مشکلات روانشناختی را پدید میاورند.

حال پرسش اینجاست که من و شما که هر کدام به تنهایی یک نوعِ منحصربفرد هستیم، چه تکه هایی درون خودمان به همراه داریم؟

آیا این تکه های کاشته شده در روح و روانِ ما با خویشتن اصیل ما همسنخ است یا خیر؟

سفر زندگی در نیمه دوم عمر؛ درست از جایی آغاز میشود که تصمیم بگیریم بین این تکه های جا مانده و آنچه حقیقتاً هستیم، تفاوت قائل شویم و بشویم آنچه هستیم نه آنچه به ما گفتند.

پ.ن: مجسمه پدر و پسر در برزیل.

تکه هایی از بدنِ والد جدا شده و در بدن کودک قرار گفته و هویت او را شکل داده است.

“دکتر منوچهر خادمی”

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *