خانه دوست کجاست – بخش اول

احتمالا فیلم “خانه دوست کجاست؟ ” ساخته مرحوم عباس کیارستمی را دیده اید. یک بچه ‌مدرسه‌ای متوجه می‌شود که دفتر دوستش را به اشتباه برداشته ‌است؛ بنابراین از خانه بیرون میرود تا او را پیدا کند و دفتر را به او پس دهد، اما راهی دشوار و دراز در پیش است و فرصتی اندک.

اگر این فیلم را استعاره ای درباره خودمان بدانیم چه میشود!؟

دوست؛ خودمان باشیم. دوستی که عشق ورزیدن به او دشوارتر از همه است. دوستی که تصور میکند خانه او جایی است که جسمش آنجاست! در فلان کشور، فلان شهر، فلان خیابان و کوچه و پلاک.

من کجا زندگی میکنم!؟ این چه سوالی است!؟ آدرس که مشخص است. کد پستی هم دارم.

اما من به شما میگویم که اینطور نیست! شما لزوما آنجایی که جسمتان قرار دارد و حضور فیزیکی دارید، زندگی نمیکنید.

شما همانجایی قرار دارید که روح و روانتان قرار دارد نه جسم و بدنتان.

شمایی که الان در حال خواندنِ این متن هستید، انگار که نه بلکه واقعا کنار من نشستید و به حرفهای من گوش میدهید.

او که در حال سیر و سفر در خاطراتِ سرد و تلخ گذشته است و دست روی دست گذاشته و شب و روزش میگذرد؛ در گذشته، خانه کرده است نه کنار من است نه کنار تو.

کسی که در سینما و تئاتر با بازیگر فیلم یا روی سِن یکی شده است و همزادپنداری میکند، بدون شک در آنجا روی صندلی های سینما و تئاتر نیست.

آن که در چینی نازک رویاهای آینده اش عکسِ رویِ خودش را میبیند، در حال زیستن در آینده است نه در حال و اکنون، کنارِ من و تو.

او که به یادِ دوریِ عزیزش است و شبانه روز دلتنگی میکند، همانجایی است که عزیز هست نه آنجایی که بدنش است.

زندانی ای که در زندان مدام به آزادی فکر میکند و رویای رهایی را زندگی میکند، دیگر نمیتواند در بندِ تن و بدنش در پشت میله های زندان باشد.

او که با همه نعمتهای فراوانی که در زندگی اش دارد مدام برای هر چیز ریز و درشتی به خانواده اش اوقات تلخی میکند؛ در چاه تاریک نداشتن و کمبود زندگی میکند هرچند که جسم و تنش در خانه و اتومبیل و امکانات آنچنانی است.

او که در اوج درگیری ها و تنش هایی که دارد، به آینده ای روشن چشم دوخته است و به امید آن پیش میرود همانجاست؛ در آینده، در افقی روشن، جایی که روحش به آنجا تعلق دارد.

اصولا تفاوتی نمیکند که جسم و تن ما کجا است؛ خانه ما جایی است که روح و روان ما آنجاست. روحِ ما کجا مأوی گزیده است!؟

سهراب درست گفته بود که:

هر کجا هستم، باشم

آسمان مال من است.

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال من است.

ما فراموش میکنیم که جسم و تن، بخشی از ماست نه همه ما. خانه ما یک مکان و آلونک فیزیکی در فلان آدرس نیست. آنجا که روح ما هست، خانه ما همانجاست.

این مساله را تا آنجایی باید ادامه داد که به حرف مارتین هایدگرِ بزرگ رسید که گفت: وجود در ما خانه گزیده است. ما خانه هستی هستیم. و چه چیزی عظیم تر از این میتواند باشد!

چرا غریبگی، چرا تنهایی، چرا حسِ غربت و بی کسی وقتی سفر؛ خودش خانه است.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *