درباره های ترس – ۲

شاید روزی به واسطه یأس، شکست و حس عمیقِ نارضایتی؛ متوجه بشویم که زندگیمان چقدر تحت تسلط ترس هایمان بوده است.

اگر ترس هایمان را بشناسیم و بر روی آنها نام بگذاریم تا بتوانیم با آنها گفتگو کنیم، دیگر آنقدرها هم از روبرو شدن با آنها وحشت نخواهیم داشت.

گام اول برای تجربه زندگی بزرگتر این است که درک کنیم ترس ها بر زندگی ما حاکمیت دارند.

باید بدانیم که دشمن واقعی ما؛ ترس هایمان هستند نه دیگران و نه هیچ چیز دیگری از این زندگی.

این دیگران نیستند که باید از آنها بترسیم، چرا که آنها هم به نوبه خودشان در سیطره ترس قرار دارند، با یادآوری این مساله کمتر با دیگران دشمنی میکنیم و آنها هم کمتر بر روی ما کنترل خواهند داشت.

حاکمیت ها علاقه عجیبی دارند که با دامن زدن به ترس های ما؛ به بقای سیاسی خودشان ادامه دهند.

قدرت روحِ ما آنقدر زیاد است که حتی میتواند به وسیله ترسی که خودش بوجود آورده، انرژی حیات و زیستن را در ما از بین ببرد.

ما از ترس سرکوب و تحقیر شدن، به دنبال کسب قدرت افسارگسیخته میرویم یا خودمان را با خواسته دیگران تطبیق میدهیم و گوش به فرمان آنها میشویم تا تأیید و توجه بگیریم.

ما از ترس ترک شدن و ترس از تنهایی، از هر نوع رابطه عاطفی اجتناب میکنیم یا در رابطه دست به سلطه گری میزنیم یا بیش از حد خدمات میدهیم تا نکند یک وقت طرد شویم و تنها بمانیم.

ترس، ما را در گوشه کوچکی از جهان امکان ها که هستی به ما هدیه داده است، زندانی و محدود میکند.

در هنگام مواجه شدن با موقعیت ها، اتفاقات، تصمیم ها و انتخاب ها، ازدواج، تحصیل، فرزنددار شدن، کار، مهاجرت و… باید از خودمان بپرسیم آیا این انتخاب مرا کوچک میکند یا بزرگ؟ مرا عمق میدهد یا همچنان در سطح باقی میمانم؟

هر چیزی که از ترس روبرو شدن با آن فرار میکنیم؛ روزی در جایی، به طریقی و در موقعیتی دیگر به سوی ما باز خواهد گشت، زندگی اجازه پنهان شدن را به ما نمیدهد.

نه خودتان و نه هیچ کس دیگری را به دلیل ترسو بودن سرزنش نکنید. ترس، سرنوشت مشترک همه انسانهاست.

هر وقت با ترس روبرو شدید، سنگ قبرتان را تصور کنید که روی آن نوشته شده است: “اینجا کسی خوابیده است که ….” در جای خالی دوست دارید چه چیزی بنویسند؟ ترسید و انجام نداد، ترسید و عقب نشست، ترسید و اجتناب کرد، ترسید و توجیه کرد، ترسید و کوچک و امن بودن را انتخاب کرد یا ترسید اما فرار نکرد، ترسید و روبرو شد، ترسید و پذیرفت اما تسلیم نشد، ترسید و جنگید، ترسید و ادامه داد، ترسید و جلو رفت.

معنای زندگی در آنسوی دیوارِ سرد و تاریک و بلندِ ترس ها به انتظار ما نشسته است.

شاید ترس، نوعی گناه باشد. نتیجه بی ایمانی. ایمان نداشتن به کسی که ما را آفرید تا به تعهدمان در برابر زندگی عمل کنیم و هدیه ای که حمل میکنیم را به زندگی تقدیم کنیم.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *