درباره های ترس

ترس، ترس و ترس. ما میترسیم و میلرزیم. تقریبا از همه چیز! البته خوب یاد گرفتیم نقاب نترس بودن را به چهره بزنیم.

من میگویم از سوسک میترسم!

دیگری میگوید نگو میترسی، بگو چِندِشَت میشود.

بله. ما حتی حاضر نیستیم بپذیریم که میترسیم.

گویی اعتراف به ترسیدن، نوع خفت و خواری برایمان خواهد آورد.

نه، نه. من نمیترسم. من از هیچ چیز نمیترسم.

آری. من از هیچ چیز نمیترسم اما همسرم را کتک میزنم چون میترسم همسرم همچون مادرم باشد که با من بدرفتاری میکرده است.

من نمیترسم اما همچنان در رابطه با مردی میمانم که مدام با من بدرفتاری و بی تعهدی میکند چون میترسم به محض جدا شدن از او، یکه و تنها بمانم و دیگر نتوانم از عهده زندگی برآیم.

بله. ما از هیچ چیز نمیترسیم اما هنوز نتوانستیم جنسیتی غیر از مذکر بودن را به رسمیت بشناسیم و از ترس و وحشتِ اینکه وای نکند فلان اتفاق بیفتد، اجازه ورود دختران و زنان را به ورزشگاهها نمیدهیم.

ترس از فقر ما را فلج میکند. بی تفاوتی و نداشتن هیچ آرزو و رویایی. اشتیاقی نیست.

ترس ما را نگران میکند. آنقدر نگرانیم که دیگر کاری نمیکنیم و صبر کردن و انتظار، تبدیل به فعالیت روزمره ما میشود.

ترس ما را محتاط میکند. عادت میکنیم همه چیز را در وجه منفی آن ببینیم. مدام درباره شکست و سقوط های احتمالی، فکر و خیال و گفتگو میکنیم و اسمش را میگذاریم احتیاط.

بخاطر ترس؛ از همه راههای منتهی به فلاکت و بدبختی مطلع هستیم. زمانِ رسیدن به نابودی را از همین الان میدانیم. بگذار تحریم ها شروع بشوند تا ببینی چطور از بیچارگی و گرسنگی خواهیم مرد!

کنار می آییم. با شغل و رابطه عاطفی و سبک زندگی و … خودمان کنار می آییم با اینکه از اعماق درونمان هیچ جذابیتی برای ما ندارند. ما بجای مبارزه و جنگیدن، مصالحه میکنیم چون میترسیم.

خودمان را با چیزهای بی ارزش و دم دستی سرگرم میکنیم. ساعتها بحث میکنیم و از بالا و پایین و چپ و راستِ آن چیز بی اهمیت را بررسی میکنیم. در مهمانی ها و دورهمی ها با صدای بلند درباره همه آنچه که نمیتوانیم در آنها تاثیری داشته باشیم نُطق میکنیم اما میترسیم به چیزهایی فکر کنیم که میتوانیم تغییر دهیم. ما از تغییر میترسیم.

سالیان سال با یک عده دمخور میشویم که همینجا مانده اند و آنجایی را متصور نیستند. خب، برای ما هم راحت تر است. پس به همینجا میچسبیم. آخر آنجا رفتن ترس دارد. چه کسی حاضر است وضعیت الان خود را ترک کند و به جایی برود که کمتر کسی حاضر است!؟

ما از انتقاد و قضاوت میترسیم، پس زندگی ای را انتخاب میکنیم که کمترین اصطکاک را با دیگران داشته باشد که مبادا کسی ما را نقد کند. اگر در جمعی همه یکدست لباسی یک شکل و رنگ بپوشند، چه کسی لباس دیگری را نقد میکند!؟ هیچکس. متفاوت بودن، ترس دارد. یک شکل بودن، حس امنیت میدهد.

ما از عشق ورزیدن و مهربانی کردن میترسیم. از گشایش و فراخیِ دل و قلبمان واهمه داریم. نکند از ما سوءاستفاده کنند!؟ بهتر است گارد داشته باشیم. گاردِ عیب جویی و سوءظن خوب است، راحت است، زحمتی هم ندارد کسی هم نزدیک ما نمیشود. صمیمی نشویم بهتر است. صمیمیت، ترس دارد.

ما از خود اکتشافی میترسیم. اگر درون من را دیگران ببینند چه میگویند!؟ من که چیزی درونم ندارم. من سراپا عیب و ایرادم! پس پنهان بشوم بهتر است. امن تر است.

ما فرزندانمان را مجبور میکنیم تا بارِ زندگی نزیسته ما را به دوش بکشند. باید مهندس شوی، دکتر شوی، با فلانی ازدواج کنی، فلان کار را بروی و … زندگی نزیسته ای که ما ترسیدیم را زیست کنی.

ترسیدنِ آدمی ابدی است. یقیناً نسل های آینده از چیزهایی که ما میترسیم دیگر نمیترسند چنانچه ما تقریبا ترسهای نسل های گذشته را نداریم. آنچه که مهم میباشد این است که ما جرأت کنیم و چیزهایی را تصور کنیم که آنسوی ترسهایمان هستند تا بلکه روزی تصورات ما به واقعیت تبدیل شوند. تصوراتی فراتر از ترسها …

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *