گلن ملتن سروده است:
فرستاده شدهام تا بجنگم؛
برای هر چیزی که ارزش آن را داشته باشد:
حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق.
برای رژه رفتن میان عشق و رنج، با قلبی گشوده و چشمهایی بینا،
برای ایستادن درون خرابیها، و باور اینکه
قدرت من، نور من، حقیقت من و عشق من،
قویتر از تاریکی است.
دلیل این انکار این است که ما به مرور و اندک اندک هویت حقیقی خویش را فراموش کردهایم. روزمرگی و عادت، قاتلانی هستند که باعث غفلت ما از این حقیقت شدهاند.
قهرمان کیست؟
قهرمان، انسانی است که با چالشهای زندگی روبرو میشود و تلاش میکند در طول سفر زندگی آنچیزی بشود که قرار بوده است بشود و به این طریق؛ زندگی معناداری را تجربه میکند.
شما از من بهتر میدانید که سفر زندگی بدون چالش نیست. ضد قهرمانهایی چون خانواده، اجتماع، فرهنگ، رسانه و… در آن زمان که ما کودکی بیش نیستیم و توانایی دفاع از آنچه هستیم را نداریم سبب میشوند تا خویشتن را فراموش کنیم و وارد فرایند مطابقت شویم و بشویم آنچیزی که در واقع نیستیم. چالش اصلی این است.
آرتور شوپنهاور گفته است:
انسان سه چهارم “وجود” خود را به تاوان اینکه شبیه دیگران باشد، از دست میدهد.
آرتور درست گفته است.
اما داستان اینجا خاتمه نمییابد. چرا که آنچه درون من و شماست اجازه چنین کاری را برای همیشه نمیدهد.
اینجاست که سفر آغاز میشود.
شورش بر علیه این عادی سازی و مطابقت.
غالبا سفر با یک دعوت و فراخوان آغاز میشود.
آغازی که غالبا تلخ و دردآور است؛ یک رنج، حس پوچی و بیهودگی، خستگی و نارضایتی مزمن، شکست و از دست دادن، حس قربانی بودن.
زندگی تبدیل به زمینی بایر میشود که چیزی از آن نمیروید و رشد نمیکند.
بیابانی خشک و بی آب و علف.
اینها همه دعوتنامه است.
فراخوانی از روح، از آن خویشتن ازلی و ابدی.
آیا شما تاکنون چنین دعوتنامههایی دریافت کردید؟
تاکنون تصور میکردید این رویدادها چه هستند؟
آیا جهان و زندگی با من و شما دشمنی و خصومتی دارد یا داستان چیز دیگری است؟
پاسخ به این دعوت و فراخوان، اختیاری است و اجباری در کار نیست. اما پاسخ به این دعوت، مسافر را از سایرین متفاوت میکند. انسانی آنرمال که قبیله از تفاوت و تمایز او متعجب، بهت زده و ترسان خواهد شد. وقتی سفر را آغاز میکنید؛ دیگران شما را دلسرد میکنند. آنها از تغییر شما هراسان هستند. آخر میدانید، تفاوتِ شما آنها را یادِ سفری میندازد که به تعویق انداختهاند و به نرمال ماندنِ خود خو کردهاند و این به شدت ترسناک است.
دونالد وینیکات گفته است:
خیلی معقول بودن، انعکاسی از فقر روانی است.
شوریدگی بخش مهمی از سرزندگی است.
قهرمان بدون چالش، قهرمان نیست.
هیولایِ شرایط موجود و همرنگ جماعت شدن، گذشته ماندگی و قربانی بودن، ترس از تنهایی و رهاشدگی، ترس و اضطراب از ریسک، ما را به چالش خواهند کشید.
بسیاری هستند که تا آخر عمر در منزل مطابقت و همرنگی میمانند و به دعوتها پاسخی نمیدهند.
بسیاری سفر را به تعویق میندازند تا بلکه منجی از راه برسد و آنها را از وضعیتی که دارند رها کند.
سفر زندگی؛ عمیق، پُر رمز و راز، زنده و مقدس است.
قهرمان در مسیر سفر متوجه میشود همه آنچه را که برای روبرو شدن با چالشهای زندگی نیاز دارد در درونش به ودیعه گذاشته شده است. باورش سخت است اما اقیانوس از قطرات آب شکل گرفته است. همین قطره قطرههایی که به ظاهر اهمیتی ندارند. ما یک زندگی شخصی معنادار میخواهیم نه تاثیرگذاری بر کل جهان و اصلاح عالم. وقتی قهرمان به سبز کردن باغچه خودش میاندیشد، در واقع در حال سبز کردن باغِ جهان است. سفر زندگی؛ انجام دادن سهم خودمان در جهان است. کوچک و بزرگی آن مهم نیست.
سفر قهرمانی زندگی آدمی، داستان همین زندگی روزمره است.
سفر، جایی در دوردستها بر سر قلهها، کف اقیانوسها و انتهای آسمانها نیست.
با من همراه باشید تا شما را با سفر قهرمانی زندگیتان و منازل و مراحل آن آشنا کنم.
ادامه دارد …
“دکتر منوچهر خادمی“
اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: