اصالت با چیست؟

لذت و درد، رنج و شادی همیشه در طول تاریخ مورد مناقشه انسان شناسان، متفکرین و فلاسفه بوده اند.

اصالت با کدام است؟ رنج یا شادی؟

زندگی اصیل، زندگی شادمانه است یا رنجورانه!؟

اِپیکور از فلاسفه قبل از میلاد، اصالت زندگی را در لذت و شادمانه زیستن میدانست. او لذت را مساوی با خیر و خوبی و وظیفه هر انسانی را لذت بردن و فرار از رنج می‌داند.

فلسفه اپیکوریسم، ضد رنج است. البته منظورِ اپیکور از شادمانه زیستن و اصالت لذت، عیاشی و لذتهای غیراخلاقی نبوده است!

بودا و بودیسم، اصالت را به رنج دادند. بودا میگفت زندگی، رنج است. هستی، رنج است.

بودا دستوراتی برای رهایی از رنج و رسیدن به نیروانا میداد. او میگفت ما تا زمانی که به نیروانا نرسیم نمیتوانیم از چرخه رنجِ زندگی رها شویم.

امروز در زمانه ما عده ای به دنبال شادمانه زیستن هستند چون رنج، عذاب آور است و دردناک. البته بودا هم به دنبال رهایی از رنج بود.

حکمت خیام و مولانا و … را هم حکمت شادمانه زیستن میدانند و دلایلی میاورند.

عده ای هم اصلا از شاد بودن و لذت بردن از زندگی واهمه دارند و همیشه گریان و نالان بودن را ترجیح میدهند.

اما بنظرم نباید اصالت را به هیچ کدام از این دو بدهیم!

اگر زندگیِ لذت مدار و شاد را اصیل بدانیم و مدام به دنبال حال خوب و خوش باشیم، بعد از مدتی دچار اضطراب میشویم!

هر روز پُر انرژی باش. انرژی روان را در یک حد ایده آل نگه دار. وای وای باید از افسردگی و غم و اندوه فرار کرد. اگر یک روز هم شاد نباشیم و سطح انرژی درونیمان بالا نباشد نگران میشویم که چرا؟ و به تکاپو میفتیم که حتما و با اصرار دوباره، انرژی سابق را برگردانیم و بدست بیاوریم.

با خودمان راحت نیستیم و حاضر نیستیم بپذیریم که روانِ ما مدام نوسان و فراز و فرود دارد.

البته بماند که کمی هم سطحی میشویم و غیر جذاب. یک انسان شاد و سرخوش که توانایی به عمق رفتن را ندارد و فقط در سطح، زندگی میکند و تا تَقّی به توقّی میخورد نگران میشویم که شادیِ خونمان پایین آمده است.

اگر دچار غم و درد و رنجی هم بشوم، ماسک شاد باش و نقاب اوکی باش میزنم و تبدیل به یک افسرده خندان میشوم. از درون متلاشی اما از بیرون عالی!

از آن طرف، اصالت با رنج هم نیست!

درد و سختی و شکست و زخم، بخشی از زندگی است نه همه آن. گریان و نالان بودنِ همیشگی، انفعال میاورد و سکون.

اگر روح و روان ما مدام در قبض و گرفتگی باشد، دیگر به دنبال انبساط و شکوفایی نمیرود. رخوت، کسالت، بی حوصلگی و تنبلی؛ مرداب هایی هستند که جانِ ما در آنها غرق میشود.

اینها دو روی یک سکه هستند.

سکه زندگی؛ که وقتی به هوا پرتاب میشود میچرخد و میچرخد و میتواند مدام بین این دو رویِ خودش، چهره عوض کند.

بزرگی گفته است:

من چرا بی‌خبر از خویشتنم؟

من کیم تا که بگویم که منم؟

گاه افسرده چو بو تیمارم

گاه چون طوطی شکّر سخنم

گاه چون جُغدک ویرانه‌نشین

گاه چون بلبل مست چمنم

گاه در نکبت خود غوطه‌ورم

گاه بینم حَسَن اندر حَسَنم

به طبیعت نگاه کنیم که در هیچ وجهی ثابت و ساکن نمیماند! بهار، تابستان، پاییز و زمستان و دوباره بهار.

آری، اصالت با عبور است.

توقف نکردن در رنج و لذت، اصالتِ زندگی است. اگر لذتی آمد، رنجی به همراه خواهد داشت و اگر رنجی به ما وارد شد، گشایش و فراخی و شادی بعد از آنهم از راه خواهد رسید.

توقف، چه در لذت و شادی و چه در رنج و درد، مانعِ رشد است. زندگی همیشه از ما عبور و گذر کردن را میخواهد چنانکه خودش هم هیچگاه توقف نمیکند.

میگویند جهان را برای این جهان نامیدند که از جهیدن و جهنده آمده است؛ جهیدن یعنی حرکت و حرکت یعنی عبور کردن و متوقف نشدن.

ملاصدرا در کتاب عظیم اسفار، اصالتِ زندگی را به حرکت داده و گفته است جهان ما ثابت سیّال است و حرکت در ذاتِ نهاد ناآرام زندگی است.

اصالت، نه در لذت و نه در رنج است. عبور، ذاتِ زندگی است و ما عابرِ زندگی.

نباید در هیچ وجهی از وجوه زندگی، درجا زد و قفل شد و ماند و مُرد. چهره بعدی و دیگری در انتظار ماست. نه آنقدر شاد و سرخوش و نه آنقدر دردمند و رنجور و غم زده، بلکه همیشه رو به آینده و افقی دیگر.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *