معصوم و معصومیت، چه معنایی برای شما دارند؟
وقتی این دو واژه را میشنوید، چه احساسی پیدا میکنید؟
آیا با من موافقید که کودکان، مظهر و مصداق و نماد این واژه هستند؟
آیا بارها و بارها عبارت کودکِ معصوم و بیگناه را بکار نبردید؟
زندگیِ فاقد معصومیت، فاقد برکت میشود. وقتی کهن الگوی معصوم را در درونتان زندگی نکنید، هیچ خوشبینی و اعتمادی به زندگی نخواهید داشت؛ در نتیجه هیچ حرکتی برای زیستنی بهتر نخواهید کرد.
این اولین منزلی است که در سفر زندگی وارد آن خواهیم شد. این ورود غالبا در کودکی رخ خواهد داد. البته اگر کودک از والدین، عشق و توجه و امنیت را دریافت کند.
وضعیت شما در کودکی چگونه بوده است؟
اکنون با کودک خودتان چگونه رفتار میکنید؟
پیام معصوم این است:
هر زمان که در دل تاریکی قرار گرفتی
ممکن است تصور کنی که دفن شدهای؛
اما در واقع تو کاشته شدی.
ویکتور هوگو گفته است:
ذهنم زمستانی است اما در قلبم بهاری ابدی جاری است.
این روزها که هوا اغلب بارانی است، نم نم باران و لطافت هوای اول صبح ما را به حس و حال معصومیت میبرد.
فردی که کهن الگوی معصومِ درونش فعال نیست؛ اغلب منفیاندیش و بدبین، دلسرد و ناامید نسبت به آینده زندگی است. حس امنیت ندارد. باور دارد که خوشبین بودن و اعتماد کردن به هیچ کس و هیچ چیز درست نیست. انگیزه و انرژی و توانی برای ادامه دادن در خودش نمیبیند. توجه داشته باشید که چنین فردی باور دارد که زندگی چنین است که او تصور دارد و تصویر میکند!
این نکته مهم را بخاطر داشته باشید که هر منزلی از منازل سفر زندگی به رنگ خاکستری است. ترکیبی از سفیدی و سیاهی. منزل معصوم هم از این قاعده مستثنا نیست.
حاضر نیستید زیر بار مسئولیت زندگی بروید. خام بودن سبب میشود که باور داشته باشید اگر خوب و مثبت و مهربان و پرهیزگار باشید دچار رنج و درد نخواهید شد و هر آنچه را میخواهید زندگی به شما خواهد داد. چه بسا معنویت را پوششی برای ترسها و اضطرابهایتان قرار دهید. تلاش بیش از حد برای همواره خوب بنظر رسیدن و رضایت دیگران را بدست آوردن، از ویژگیهای معصوم خام است. خدا را چون پادشاهی میدانید که خوبیها را پاداش و بدیها را تنبیه میکند.
“روزی با یکی از اقوام که با موتورسیکلت تصادف کرده بود گفتگویی داشتیم.
وقتی مهمانی پایان یافت ایشان با اینکه به دلیل شدت تصادف نمیتوانست به درستی راه برود و با دستی که به تازگی جراحی شده بود و… اصرار کرد تا با من به پایین آپارتمان بیاید.
من متعجب بودم که این اصرار برای چیست!
بعد از اینکه به پایین آپارتمان رسیدیم و تنها شدیم به من گفت چرا این اتفاق برای من افتاد!؟
گفتم: چطور!؟
گفت: آخر من که کاری نکرده بودم. نمازم را میخواندم، دعا میکردم، کار و فعل حرامی تا آنجا که میتوانستم انجام نمیدادم و… اما دیگری را میشناسم که فلان کار خلاف شرع و عفت را به راحتی انجام میدهد اما راست راست میگردد. چرا من!؟
دیگر نمیشود به هیچ چیز اعتماد کرد. من به همه چیز شک کردم.”
این تصورِ یک معصومِ خام از زندگی است.
اما معصومِ کامل و معصومیت پخته در سفر زندگی، داستان دیگری دارد.
آیا شما این انرژیِ روان خودتان را به رسمیت میشناسید؟
آیا وقتی در متن مشکلات و رنجها و سختیها هستید، همواره روزنهای از امید و رهایی را جستجو میکنید؟
آیا به الهامات و ندای درونی خودتان اعتماد دارید؟
آیا بخاطر داشتههایتان سپاسگزار هستید؟
آیا منزل و آرکتایپ معصوم و معصومیت را قبلا زندگی کردید؟ اکنون چطور؟
ادامه دارد …
“دکتر منوچهر خادمی“
اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: