میگوید، میگویم – ۵

میگوید:

اصلا این حجم از رفتار غیر عقلانی را از خودم انتظار نداشتم!

میگویم:

چه اتفاقی افتاده است؟

میگوید:

با مردی آشنا شدم به قصد ازدواج اما با وجود تلاش ایشان، بارها رابطه را تمام کردم و دوباره به رابطه برگشتم تا اینکه بطور کل همه چیز تمام شد.

میگویم:

چرا مدام از رابطه بیرون میامدید و دوباره برمیگشتید؟

میگوید:

وقتی وارد رابطه میشدم تمام احساس و عواطفم را از دست میدادم و هنگامی که بیرون میامدم دلتنگ میشدم!

من در رابطه با ایشان اکثر اوقات گارد داشتم. تقریبا در ارتباط با همه مردها اینگونه هستم. ایشان اولین مردی بود که اجازه دادم وارد زندگی من بشود.

میگویم:

به ایشان سوءظن داشتید و مدام در شک و تردید بودید که در حال توطئه برای فریب دادن شماست؟

میگوید:

بله. ایشان به من میگفتند که شما مدام به من سوءظن دارید! من همیشه فکر میکردم میخواهد من را فریب بدهد. همیشه ترس از روبرو شدن با ایشان را داشتم.

میگویم:

به احتمال زیاد شما دچار تله بی اعتمادی و تله رهاشدگی هستید. وقتی با ایشان ملاقات میکنید بدبین هستید، وقتی از ایشان دور هستید به دلیل حس تنهایی دوباره دلتنگ میشوید و بسوی او میل پیدا میکنید. این رفت و برگشت در رابطه به همین دلیل است. باید در خانواده گشتی بزنید و دقت کنید در مورد مردها چه تصوری دارند و به شما تا به حال چه گفتند.

میگوید:

احساس میکنم اعتماد به نفسم زیر سوال رفته است. شبها کابوس میبینم. اصلا چنین توقعی از خودم نداشتم. همه اطرافیان من را دختری عاقل و منطقی میشناسند!

میگویم:

اصلا مهم نیست که دیگران چطور شما را میشناسند. شما تا زمانی که وارد تجربه‌های جدید نشوید نمیتوانید بطور قطع و یقین بفرمایید چه کسی هستید. رابطه برای شما موضوعیت ندارد بلکه کاشفیت دارد. یعنی آنچه در فرایند رابطه؛ کشف و روشن میشود شناخت خودتان است و این شما هستید که خودتان را با تصویری جدید خواهید دید.

میگوید:

احساس گناه دارم.

میگویم:

این حس گناه نیست بلکه حس شرمساری است. وقتی تصویری که تا به حال از خودتان داشتید به یکباره شکسته میشود؛ این حس به دنبالش میاید. چرا من آنطور که تصور میکردم، نیستم!؟

میگوید:

آدم که یک اشتباه را چندبار تکرار نمیکند!

میگویم:

چه کسی گفته است که آدمی یک اشتباه را چندبار تکرار نمیکند!؟ این عبارت کاملا غلط است. اتفاقا آدم بارها و بارها یک اشتباه بلکه اشتباهاتی را تکرار میکند تا بالاخره درس آن را بگیرد و به بلوغ برسد. بی دلیل برای خودتان دلیلِ حس شرمساری پیدا نکنید.

میگوید:

همه اینها در حالی اتفاق افتاد که همه من را به عنوان دختر عاقل، منطقی و موفقی که میتواند رفتارهایش را مدیریت کند میشناسند. اما متاسفانه مدت زیادی زندگیم تحت تاثیر این قضیه قرار گرفت و کنترل زندگی از دستم خارج شد. میدانم مقصر اصلی خودم بودم.

میگویم:

خوشحالم که با این اتفاق مواجه شدید و متوجه شدید که نمیتوانید بر همه زندگی کنترل گری داشته باشید. همه کنترل گری ها با سرکوب پیش میرود. شما خودتان را تا به الان سرکوب کرده بودید نه مدیریت. شما تصور میکردید زندگی دقیقا همانطوری پیش خواهد رفت که شما تصور میکردید. دختری عاقل و منطقی. اما برخلاف تصورات شما زندگی اینطور پیش نمیرود و نقشه دیگری دارد. باید جایی کنترل از دست شما خارج شود تا به این درک برسید که نمیتوانید در برابر عظمت زندگی ادعای کنترل گری داشته باشید. باید با بیشمار خودها و من هایی که در درونتان دارید روبرو شوید تا شناختی که از خودتان دارید عمیق و عمیقتر بشود.

چه چیزی را تحت عنوان کنترل و مدیریت؛ درون خودتان سرکوب کرده بودید، همان را در آینه رابطه ببینید.

ضمنا شما مقصر چیزی نیستید. اصلا مسئله تقصیر نیست بلکه فرو ریختن تصویر قبلی و کشف تصویری جدید از خودتان در هنگام روبرو شدن با تجربه‌ای است که تا به حال نداشتید. وقتی تجربه‌ای را تا به حال نداشتید پس خامی کاملا طبیعی است.

الان وقت آن است که در منزلی پخته شوید که تا الان با ماسکِ دخترِ خوب و منطقی و عاقل، ناخودآگاه آن را مخفی و پنهان و انکار و سرکوب کرده بودید.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *