میگوید، میگویم – ۱

میگوید:

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

میگویم: دردت را درمان کن که در درد ماندن به هیچ دردی نمیخورد. به جای اینکه از دوست دردی به یادگار داشته باشی؛ آن درد را درمان کن تا رشدی را به یادگار داشته باشی. درد، جایی برای قرار نیست.

میگوید:

به او وابسته شدم اما تقدیرمان این است که از هم جدا شویم.

چطور فراموشش کنم؟

میگویم: فراموشی امکان ناپذیر است. آدمی هیچ چیز را فراموش نمیکند. خانه دل، فراموش خانه نیست. تنها کاری که میتوانی بکنی این است که به زندگی ادامه دهی تا خاطره او، در گذشت زمان کمرنگ شود.

میگوید:

یاد و خاطره او، مرا رنج میدهد.

میگویم: از رنج، گریزی نیست. رنج، بخشی از زندگی است و انکار آن، انکارِ زندگی.

میگوید:

نمیدانم از زندگی چه میخواهم؟ سرگردانم.

میگویم:

برای مدتی از خودت بپرس که زندگی از من چه میخواهد نه اینکه من از زندگی چه میخواهم.

میگوید:

بعد از رفتنِ او نمیدانم به چه چیزی متعهد باشم.

میگویم:

به زندگی متعهد باش.

میگوید:

تعهد به زندگی یعنی چه؟

میگویم:

اگر میتوانی از چیزهای ساده ای مثل گوش کردن به صدای باران یا باد لذت ببری، اگر میتوانی زیبایی ابرها را که در پهنه آسمان حرکت میکنند ببینی یا بدون احساسِ ترس از تنهایی یا نیاز به یک سرگرمی یا مشغله ای، اوقاتی را در تنهایی سپری کنی، اگر با یک غریبه با مهربانی و صادقانه رفتار میکنی بدون آنکه از او چیزی بخواهی، بدین معنی است که به زندگی متعهد هستی.

میگوید:

سخت ترین کار در زندگی چیست؟

میگویم:

ادامه دادن.

میگوید:

چطور احساس آرامش کنم؟

میگویم:

به هیچ چیز نچسب.

میگوید:

چسبیدن یعنی چه؟

میگویم:

چسبیدن یعنی کنترل کردن. میخواهی او شبیه آن چیزی بشود که تو میخواهی. حاضر نیستی آن را همانطور که هست بپذیری و آزادش بگذاری. وقتی آزادی اش را گرفتی، او بر علیه تو قیام میکند و همه چیز را بهم میزند و بهم خوردن همه چیز، آرامش تو را هم بهم میزند.

میگوید:

چطور به چیزی نچسبم؟ انسان خودبخود وابسته میشود و تعلق پیدا میکند!

میگویم:

وابستگی، زمانی اتفاق میفتد که تو از درون تُهی باشی. وابسته میشوی تا خلاء درونی خودت را پُر کنی. پس تمام تلاشت را بکن تا درونت را پُر کنی. اگر نتوانی تنهایی را در آغوش بگیری، از فردِ دیگر بعنوان سپری در مقابل تنهایی بهره خواهی برد.

میگوید:

چطور درونم را پُر کنم؟

میگویم:

کتاب بخوان. کتابی که تو را از اینی که الان هستی، بهتر کند. کتابی که به تو، دل و جرأت و جسارتِ زندگی کردن بدهد.

میگوید:

از مرگ میترسم!

میگویم:

از مرگ میترسی چون زندگی نکرده ای.

میگوید:

چطور زندگی کنم؟

میگویم:

من نباید چطور زندگی کردن را به تو بگویم. زیستن هر کس مختص خود اوست. اما طوری زندگی کن که در آخر چیزی برای داسِ مرگ نگذاری تا آن را درو کند. همه چیز را خودت برداشت کن و زمینی بایر تحویل مرگ بده.

میگوید:

از زندگی خسته ام!

میگویم:

خستگی، بخشی از زندگی است. اما اگر همه زندگی ات خستگی شده؛ پس این زندگی که داری، برای تو نیست. تاریخ مصرفِ چیزی که به آن مشغولی تمام شده است. باید زیستن جدیدی را شروع کنی.

میگوید:

چطور زندگی جدیدی را شروع کنم؟

میگویم:

از چه چیزهایی میترسی؟

از چه چیزهایی اجتناب میکنی؟

از چی فرار میکنی؟

حاضر نیستی با چه چیزی روبرو شوی؟

همه اینها جایی هستند که زندگی جدید، منتظرِ توست.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

2 دیدگاه

  1. متحول گفت:

    البته شما خودت، صاحب اختیاری که نخواهی دردت را به هزار درمان بدهی، ولی از من هم میشنوی به حرف آقای دکتر گوش بده و از شعرهای عرفانی-الهی برای عشقهای زمینی الگو نگیر، چون قد و قواره آن شعرها، خیلی بالاتر از آدمهای زمینیِ مثل خودمان است و نمیتوانی با قواعد عشق الهی در زمینِ عشق زمینی، بازی کنی.
    ضمنا خیالت را راحت کنم، تا دلمشغولی و علاقه مندی دیگری برای خود پیدا نکنی، نه تنها او را فراموش نمیکنی، بلکه تصویرش برایت پررنگ تر میشود، چون اگر چیزی از دست دادی و برایش جایگزینی درنظر نگرفتی، ذهنت بیشتر به آن میپردازد و حتی رنگ مجازی و اضافه تر هم به آن میدهد که در نهایت آنرا پررنگ تر میکند.
    مسلما یاد و خاطره او، شما را رنج میدهد و حق داری که رنج بِکِشی، ولی این رنج را با تمام احساست بِکِش، رنگ کن، قاب بگیر و این تصویر قاب شده را حداقل به یک دوست صمیمیِ همدرد و نیز یک مشاورِ متعهد و متخصص، نشان بده، هیچکس به اندازه کسی که از همین قابها دارد، نقاشی تو را درک نخواهد کرد، ولی پس از آن، قابت را کنار بگذار، چون این قاب، نباید تنها قاب زندگیت باشد، تو الان تجربه نقاشی قبلی را داری و نقاش ماهرتری شدی و قاعدتا نقاشی بعدی ات، حرفه ای از قبل خواهد بود.
    ضمنا سوال سختی از خود پرسیده ای که از زندگی چه میخواهی، سوالی به ظاهر ساده که فکر به پاسخ آن، سختی سوال را هویدا میکند.
    تنهایی خودت را در آغوش بگیر ولی آغوش خود را برای دریافت صحیحِ عشق و محبت دیگران نیز باز بگذار، چون همه ما به دریافت عشق و محبتِ درست دیگران، نیاز داریم، البته علاقه همانطور که از اسمش نیز پیداست، علقه و وابستگی می آورد و از آن گریزی نیست، ولی قرار نیست بخاطر علاقه ات، اذیت شوی، پس خوب مدیریتش کن، اصولا تمرکز علاقه به یک چیز است که وابستگی و شدیدتر از آن، چسبندگی ایجاد میکند، پس اگر مجموعه علایق خود را بطور درستی گسترده کنی و تنها روی علاقه به یک چیز، متمرکز نشوی و از انسانهای مختلف، عشق و محبت صحیح دریافت کنی و از چیزهای مختلف زندگی، حتی به ظاهر کوچک، لذت ببری، آن موقع است که متوجه میشوی زندگی آنقدر هم خسته کننده نیست؛
    و حتما به دنبال پاسخ سوالات انتهای گفتگویتان باش، چون پاسخ آنها، چیزهایی بر تو نمایان خواهد کرد که به ذهنت خطور نکرده است

    • خانه معنا گفت:

      سلام و عرض احترام
      از اینکه وقت گذاشتید و نظر ارزشمند خودتان را در سایت درج کردید، خیلی سپاسگزارم.

      “پشتیبانی محتوایی سایت”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *