خسته ام میکنند

خسته ام میکنند؛ آنهایی که دهانشان به اندازه فلک باز است اما گوششان حتی به اندازه یک سوراخ موش هم توانایی شنیدن ندارد.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که زندگی را فقط با فهم خودشان میفهمند و باقی فهم ها را نادیده میگیرند.

خسته ام میکنند؛ قضاوت کنندگان، آنهایی که با هزار دلیل و منطق و مصداق، ثابت میکنند که قضاوتشان درست است.

خسته ام میکنند؛ کسانی که از ۲۰ سال گذشته تا به حال، هیچ تغییر درونی را تجربه نکردند و همانی هستند که هستند.

خسته ام میکنند؛ سیاست زدگانی که در ۲۴ ساعت شبانه روز، سیاست میجوند و بس.

خسته ام میکنند؛ مریض باشانی که خودشان را به در و تخته میزنند تا انرژیِ توجه و عواطف من را بگیرند.

خسته ام میکنند؛ دائم البیمارانی که همیشه صد برابرِ دردهای تو، درد دارند و هیچ گاه مفهوم همدردی را درک نکرده‌اند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که همه دردشان در این خلاصه میشود که ای کاش یک میلیارد پول داشتند و در بانک میگذاشتند و سود آنرا میگرفتند و هر روز ۲۰ ساعت هوا میکردند.

خسته ام میکنند؛ کم سوادانِ پُرمدعا.

خسته ام میکنند؛ پاکانِ قدیس نمایی که همه را ناپاک و آلوده میدانند جز خودشان.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که تمام تلاش خودشان را میکنند تا به همه بفهمانند که نمی‌فهمند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که روزی صمیمی ترین نزدیکانت بودند و الان غریبه ترین کسانت.

خسته ام میکنند؛ کسانی که تصور میکنند تو همانی هستی که ۱۰ سال پیش بودی.

خسته ام میکنند؛ کسانی که همیشه ناچارم در برابرشان خودم را سانسور کنم، بس که حساس اند و از هر حرفی خاطر مبارکشان رنجیده میشود.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که روزی همه حرفهایت را به آنها میزدی و امروز چشم در چشم و رو در رو میشوند اما حتی حاضر نیستند این سوال ساده را بپرسند که: چه خبر؟

خسته ام میکنند؛ آدمیانی که در برابر موفقیت‌هایت طوری سکوت میکنند که گویی اصلا نمی‌بینند، اما در برابر شکست‌هایت ناگهان پیدایشان میشود و برایت سوگواری میکنند.

خسته ام میکنند؛ کسانی که در منزلشان یک کتابخانه کوچک شخصی ندارند.

خسته ام میکنند؛ اصرار کنندگان، تعارف کنندگان.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که برای اثبات خوب بودنشان مجبورت میکنند به جای یک پرس غذا، سه پرس را در حلقومت فرو کنی.

خسته ام میکنند؛ کسانی که تا میخواهی از دردهایت بگویی، آنها از دردهایشان میگویند و حاضر نیستند فقط به دردهای تو گوش بدهند و موقتا چیزی از دردهایشان نگویند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که جوری از دردهایشان میگویند تا تو تصور کنی درد بی درمان دارند.

خسته ام میکنند؛ زنان یا مردان متأهلی که ضروری‌ترین مسائل زناشویی را رعایت نمیکنند اما برای همه جهان نسخه مدیریت اقتصادی و سیاسی می‌پیچند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که همه عمرشان صرف دلتنگی برای خارج میشود و بعد از مهاجرت، دلتنگ داخل میشوند.

خسته ام میکنند؛ خام هایی که توهم پختگی دارند چون ۶۰ سال سن دارند.

خسته ام میکنند؛ بی‌هدف هایی که روزگار را روز به روز میگذرانند و به روزمرگی قناعت کرده‌اند.

خسته ام میکنند؛ ناکسانی که از ناامید کردنِ مردم نان میخورند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که تصور میکنند دینداری در رعایت فقه خلاصه میشود و بس. مذهبی‌هایی که از لایه‌های دیگر دین هیچ خبری ندارند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که هیچ کاری را تا به انتها انجام نمیدهند و عین تارزان از این کار به آن کار میپرند.

خسته ام میکنند؛ دروغ گویان فراموش کار.

خسته ام میکنند؛ کسانی که هویتشان را به بدبخت انگاری کشورشان گره زده‌اند.

خسته ام میکنند؛ ثروتمندان خسیس.

خسته ام میکنند؛ ترسوهایی که همیشه از دور احوالپرسی میکنند و هرگز نزدیک زندگیت نمیشوند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که برای همه چیز در زندگی چرتکه میندازند و سود و زیانِ مالی آنرا محاسبه میکنند.

خسته ام میکنند؛ آنهایی که برای هر سوالی، جوابی آماده در آستین دارند.

خسته ام میکنند؛ آدمیانی که درباره هر چیزی، کلی چیز میدانند اما درباره خودشان هیچ چیز نمیدانند.

خسته ام میکنند …

خسته ام میکنند، این همه خستگی.

چه کسانی شما را خسته میکنند؟

خودِ من، چه کسانی را خسته میکنم؟

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *