چه والِد باشیم چه فرزند

پدر یا مادری را تصور کنید که از ترس رها کردن خانواده، به خودش کمی استراحت نمیدهد! او همیشه باید در دسترس و خوش اخلاق باشد. هیچ دلسوزی نسبت به خودش ندارد. زیر فشار و انجام وظایف خانواده؛ عصبانی، خسته و بی رمق شده است. به ستوه آمده اما چیزی نمیگوید! او نیازهای اساسی خودش را نادیده میگیرد چون به او گفته شده که اجازه ندارد چیزی جز پدر یا مادرِ مهربان باشد.

فرزندی را تصور کنید که چون از فداکاری های زیادی و افراطی والدین خود، آگاه است نمیتواند برای مستقل شدن خودش کاری انجام بدهد. او از اینکه به پدر یا مادرش نه بگوید احساس گناه میکند! فرزندانی را دیده ام که در سن ۴۰ سالگی هنوز از بندناف و شیر گرفته نشده بودند! بندناف زندگی و شیرِ روانی آنها همچنان به والدینشان وصل بود. آنها از درون احساس خشم زیادی داشتند اما نمیدانستند دلیلش چیست.

اکثریت ما به ندای استقلال خواهی درونی خودمان توجهی نمیکنیم. البته توجه به این ندا، جسارت و جرأت زیادی میخواهد. مستقل شدنِ ما، ترس و نگرانی از رنجاندن دیگران و احساس گناه را در پی خواهد داشت. ما تسلیم تقاضاها و خواسته های اطرافیان میشویم و نه نمیگوییم!

اما باید بدانیم که اگر به خاطر حفظ آرامش و آسایش و ایجاد نشدن اختلاف و تنش، نیازهای درونی مان را مدام سرکوب و انکار کنیم، به آرامی دچار بی تفاوتی و بی رمقی میشویم و دیگر زندگی برایمان آن شور و هیجان شخصی را نخواهد داشت.

ما استقلال خودمان را فراموش و انکار میکنیم تا رابطه را نگه داریم، غافل از اینکه با این کار دقیقا به رابطه لطمه میزنیم. همه ما به توجه و اهمیت دادن به فردیت و هویت مستقلانه خودمان نیاز داریم، چه والد باشیم چه فرزند.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *