انسان های تک داستانی

نمیدانم تا به حال انسانهای تک داستانی را دیده اید یا نه.

آنهایی که تمام طول عمرشان؛ روایتِ یک داستان است! از بَدو تا ختم ماجرایِ زیستن را در یک قاب، قاب بندی کرده اند.

آنهایی که اگر سال به سال آنها را در دید و بازدیدهای عید نوروز و سال نو ببینی، هیچ تفاوتی با سال و سالهای پیش از آن نکرده اند.

آدم های چسبنده ای هستند. آنچنان به روایتشان از زندگی چسبیده اند که اگر بخواهید کمی و فقط کمی متوجه شان کنید که جلوتر از دماغشان را هم ببینند و رها کنند آنچه را که حقیقت می پندارند؛ گویی با تبر به جان ریشه یک درخت کهنسال افتاده اید! مگر از جا در می آیند! تکان نمیخورند که نمیخورند.

برای هر چیزی یک تعریف دارند که به وقتش از آستین در می آورند و رو میکنند و دور آن را با حصارهایی از جنس سیم خاردار می پوشانند که مبادا ترک بردارد چینیِ اعتقاداتشان.

اگر بتوانید با آنها صمیمی شوید متوجه خواهید شد که خودشان هم خسته شده اند! از داستان تکراری زندگیشان، از این همه تجربه های تکراری. از اینکه فقط یک فرمول دارند برای پاسخ دادن به هر مساله ای. از اینکه می بینند برای هر مساله ای پاسخی آماده دارند.

حق دارند. آنها با تنها داستان زندگیشان احساس امنیت میکنند. تمام تلاششان را میکنند تا نکند رخنه ای در تنها روایتشان پیدا شود! اگر پیدا شود!؟ آه که چقدر دردآور است اعتراف به اینکه سال های سال اشتباه می رفته اند.

بوی کهنگی میدهند. تکراری می آیند و تکراری میروند. چیز جدیدی نمی بینند، چیز جدیدی نمی چشند، چیز جدیدی نمی بویند، چیز جدیدی نمی شنوند، چیز جدیدی نمی خوانند؛ چون آنها فقط یک داستان را از بَر هستند و همان را مدام تکرار میکنند.

ای کاش میدانستند که:

گیر عالم پُر بُوَد خورشید و نور

چون روی در ظلمتی مانند گور

بی نصیب آیی از آن نور عظیم

بسته‌روزن باشی از ماه کریم

تو درون چاه رفتستی ز کاخ

چه گنه دارد جهان های فراخ

“مولانا”

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *