توپِ زندگی مدتهاست به سمت دروازه ما شوت شده! از ما هم اجازه نگرفتند! آماده باش هم نگفتند! فقط شوت کردند! حالا چکار کنیم!؟
امکانات که نداریم! کلی هم ناتوانی و نقص و مشکل داریم! اصلاً از ما نپرسیدند که میخواهیم دروازه بان باشیم یا نه! چشم باز کردیم دیدیم ما را گذاشتند جلوی یک دروازه به طولِ حدوداً ۶۰ یا ۷۰ سال!
یک توپ هم که نه، مدام دارند میشوتند! از چپ و راست! انواع و اقسام توپها! هر کدام یک رنگ و یک مدل و یک وزن دارند!
قسط! قرض! وام! اجاره! گرانی! ازدواج! زن و بچه و شوهر! مرگِ عزیزانمان! خیانت! فریب! دروغ و دغل! و … و… و….
چکار کنیم!
اینکه بایستم هِی غُر بزنم و گله و شکایت کنم؛ مدام گل میخورم! هی داد و فریاد کنم که آهای داور، این بازی عادلانه نیست! البته آنچه به جایی نرسد فریاد است! من شیرجه میزنم به سمت توپها! حداقل آن اینکه چندتا از توپها را میگیرم، اجازه نمیدهم همه آنها گل بشوند! با همین امکانات و توانایی نصف و نیمه که دارم شیرجه میزنم! چه کسی میداند؛ شاید چند نفر مدافع و دفاع چپ و راست آمدند به کمکم! شاید هم اصلاً تیمم کامل شد و من شروع کردم به حمله به جای دفاع! پس من شیرجه میزنم.
“دکتر منوچهر خادمی“
اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: