من و مسائلِ من

آنچه تاکنون از ملاقات با انواع و اقسام مسائلِ زندگی در حد و اندازه خودم فهمیدم این است که:

تعدادی مسائل را میشود حل کرد. حل کردن به این معناست که دیگر آن مساله رخ نخواهد داد و ملاقاتی دوباره صورت نمی‌پذیرد. گره باز میشود. اگر هم استثنائاً دوباره رو در رو شدم، راه حل را دارم و باکی از رویارویی نیست.

تعدادی از مسائل را میشود حذف کرد. حذف کردن نوعی نادیده گرفتن است. عبور کردن است. در این روش مساله حل نمیشود اما دیگر درگیری ایجاد نمیکند. همچون قرار گرفتنِ یک تخته سنگ در میان یک جاده که توان جابجایی آن را ندارم اما میتوانم از کنار آن عبور کنم. مساله حل نمیشود بلکه حذف میشود.

تعدادی از مسائل اصلا مساله من نیستند اما من به اشتباه آنها را مسائل خودم میپنداشتم و مدتی را درگیر آنها بودم. بعد از تجربه مواجهه با چنین مسائلی و از دست دادن انرژی، زمان و هزینه‌های دیگر؛ هنگام رخ دادن هر مساله‌ای از خودم میپرسم که آیا حقیقتا این مساله من است؟

در هر ساحتی هر مقدار که خام‌تر باشم، مسائل بیشتر و بزرگتری در انتظار ملاقات با من هستند. در واقع خام بودن با مساله داشتن، رابطه‌ای مستقیم دارد.

این امکان وجود دارد که چیزی مساله من باشد اما همان چیز مساله فردِ دیگری نباشد. لزومی ندارد مساله من، مساله دیگران هم باشد و بالعکس.

باید تلاش زیادی کنم برای درک آن مساله‌ای که برای من نیست اما مساله دیگران است و آنها درگیر آن هستند. البته عدم درک و عدم تلاش برای همدرکی، آسان‌تر است.

وقتی مساله دیگران مساله من نبوده و نباشد، طبیعتا راه را برای قضاوت باز میکند. اما اشتراک در مسائل میتواند راه را برای همدردی و همدلی باز کند.

اگر حواسم به مسائل اصلی زندگی‌ام نباشد، دیگران براحتی میتوانند آنچه اصلا مساله من نیست را مساله من کنند!

حل شدن هر مساله‌ای زمان خاص خودش را دارد. با زور و اصرار و عجله و… نمیشود که نمیشود. تا زمانی که وقت مناسب آن برسد. تلاش من برای حل کردن و زمان، باید با هم تلاقی کنند.

وقتی تمرکزم را از علل بیرونی به علل درونی برمیگردانم، مسائل سریع‌تر و بهتر حل میشوند. این یافت من است که اکثر مسائلم درونی هستند و به دنبال علل بیرونی گشتن، نوعی فرافکنی برای فرار از پذیرفتن مسئولیت حل مساله است.

شاید پذیرش مسئولیتِ شخصیِ مسائلِ زندگی؛ یکی از کابوس‌های آدمی باشد.

فردی که حاضر نیست شخصا بهای حل مسائل زندگی‌اش را بپردازد، به دنبال منجی بیرونی میگردد و دائم در انتظار رسیدن آن منجی خواهد نشست، در حالی که برای پیدا کردن منجی کافی است به آینه نگاهی بیندازد.

مسائلی وجود دارند که حل نمیشوند (حداقل در حال حاضر یا به این زودی‌ها زمان حل آنها فرا نرسیده است)، عبور از آنها ممکن نیست، امکان نادیده انگاشتن را ندارند و …

این گونه مسائل، نوعی دیگر هستند. آنها برای حل شدن نیامده‌اند (حداقل تا مدتی) برای عبور و رها کردن و حذف شدن نیستند.

البته تشخیص آنها بسیار سخت است بخصوص اگر این باور را داشته باشم که هر مساله‌ای حل شدنی است. شاید اینها مساله نیستند بلکه نوعی راز هستند.

آنها اینجا هستند چون باید بمانند. ماندن آنها دلیل دارد. دلیل ماندن آنها این است که با ماندگاری سبب میشوند ما بزرگ شویم. بزرگتر از همان مساله. در این صورت حتی اگر آن مساله حل نشود هم دیگر ما را دچار چالش و درگیری و… نمیکند.

این روزها درگیر مساله‌ای بودم. وقتی به درونم نگاه میکردم متوجه شدم با این که آن مساله همچنان حل نشده است اما دیگر هنگام ملاقات با آن اضطراب و استرس گذشته را ندارم. من از آن مساله بزرگتر شدم. شاید راز ماندگاری آن تاکنون این باشد. قرار بر رشد من بوده است نه حلِ آن مساله.

به من بگو مسئله‌ات چیست تا بگویم چگونه زیست میکنی.

بی مسئله بودن، نوعی مسئله است.

زندگی، سراسر مسئله و حل مسئله است.

بنظرم بزرگترین مسئله، خودِ آدمی است.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *