وضعیتِ ” چرا من؟ “

به احتمال زیاد، خواننده محترمِ این متن حداقل یکبار تا بحال در وضعیتِ ” چرا من؟ ” قرار گرفته است یا قرار خواهد گرفت.

این از آن نوع موقعیت هایی است که ملاقات با آن تقریباً اجتناب ناپذیر است.

وضعیتِ ” چرا من؟ ” قرار گرفتن در موقعیتی است که تصور نمیکردیم برای ما هم اتفاق بیفتد.

موقعیتی که در تصور ما فقط برای دیگران است و ما از روبرو شدن با آن بیمه و مصون هستیم.

البته ” چرا من؟ “ فقط مختص رویدادهای تلخ و دردآور نیست بلکه میتواند در مورد موفقیت و پیروزی هم رخ دهد. زمانی که اصلاً تصور نمیکردیم لیاقت و ارزشِ فلان موفقیت را داشته باشیم اما آنرا بدست آوردیم.

در این مورد، نکته مهم این است که اگر حس لیاقت و ارزشمندی نسبت به آن دستاورد را نداشته باشیم بطور ناخودآگاه به سمتی میرویم که آن را از دست بدهیم و هم به خودمان و هم به دیگران ثابت کنیم که دیدید من شانس ندارم! آیا شاهدید که زندگی نمیخواهد روی خوشی به من نشان بدهد! و در ناخودآگاهمان به پرسش سهمگینِ ” چرا من؟ “ پاسخ میدهیم که من لیاقت آن را نداشتم و بالاخره موفق شدم آن را از دست بدهم. (آخه چرا من باید چنین موفقیتی را بدست آورم!)

در هر صورت، حالتِ ” چرا من؟ ” چه در رخ دادهای تلخ و چه شیرین؛ زمانی به ما دست میدهد که تصور میکردیم آن وضعیت و موقعیتی که در آن قرار داریم ابدی است و به هیچ وجه قرار نیست تغییری رخ دهد.

من و ازدواج!؟ اصلاً فکرش رو هم نمیکردم که ازدواج کنم!

من و طلاق!؟ اصلاً تصورش هم محال بود!

من و دروغ؟ من و دستپاچگی؟ من و ترس؟ من و عاشقی؟ من و …

خاطرم هست خانواده ای که از نظر مالی و اقتصادی موقعیت مناسبی داشتند و مشکل و مساله ای در بین اعضای خانواده وجود نداشت و تقریباً همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت وقتی بطور ناگهانی پدر خانواده را از دست دادند، مدام این واقعه را تحلیل میکردند که چرا برای آنها پیش آمده است! (گویی مرگ تنها برای دیگران است). تا آنجا که اطلاع دارم در آخرین تحلیل به این نتیجه رسیدند که دلیل این اتفاق این بوده است که چشمِ شور به آنها اصابت کرده است و بدشانس هستند.

ما آدمیان میل و رغبت زیادی به عادت کردن داریم. ما به موقعیتی که در آن قرار داریم فیکس میشویم و هیچ تمایلی به جدا شدن از آن وضعیت نداریم.

میلِ به چسبندگی، حس امنیت میدهد و ما را از احساسِ رهاشدگی و بدون لنگر بودن نجات میدهد.

اما درست برخلافِ ما، زندگی تمایل ذاتی به رها کردن دارد. زندگی در این مورد حتی به یک نوزادِ بی دفاع و معصوم هم رحم نمیکند و او را با وجودِ تمام ضعف و ناتوانی که دارد از رحمِ مادر که پناهگاهی امن برای او بود جدا میکند و وارد این جهانِ پُر از آشوب میکند.

اما با این وجود در این زمان که این مطلب را میخوانید بعید میدانم که همچنان تمایل داشته باشید به رحم مادر نازنین بازگردید. آیا حاضرید این جهان با همه وسعت و عظمت و بزرگی و تجربه های ریز و درشت و تلخ و شیرین زندگیتان را بدهید و دوباره به آن فضای تاریک و تنگ و کوچک برگردید؟ بعید میدانم. این همان چیزی است که زندگی از ما میخواهد؛ بزرگ شدن با رها کردن و جدا شدن از موقعیت های کوچک کننده اما امن.

چندی پیش در کلاس آنلاینِ یکی از اساتیدم جناب دکتر رحمان زاده (استاد کالج کانتراکاستای آمریکا)؛ ایشان اشاره ای به تجربه دینی خودشان داشتند. ایشان گفتند در این تجربه فهمیدم که “هر چیزی ممکن است”.

تصور میکنم شما هم با بیان استاد رحمان زاده هم عقیده باشید که در این زندگیِ لایتناهی هر چیزی ممکن است. پس بهتر است برای اینکه هرگز یا کمتر دچارِ وضعیتِ بغرنجِ ” چرا من؟ ” بشویم، این اصلِ غیرقابل انکار زندگی را بپذیریم که “هر چیزی ممکن است” و با توجه به آن، سفر پُر فراز و نشیب زندگی را ادامه دهیم.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *