تو واقعا چه چیزی هستی؟

اجازه بدهید قبل از اینکه این متن را تا انتها بخوانید ابتدا همینجا پاسخ این پرسش را بدهم.

تو؛ هم چیزی هستی که تصور میکنی هستی و هم بی نهایت چیزهایی که تصور نمیکنی هستی.

یکی از اساتیدم عبارتی داشتند که همیشه آنرا تکرار میکردند:

به وقتش.

این “به وقتش” معنا و مفهوم زیادی داشت. حتی یکی از دوستانم آنرا با خط خوشی قاب کرده و به دیوار زده بود.

“به وقتش” یعنی بالاخره در یک موقعیتی، وضعیتی یا اتفاق و حادثه ای؛ خودت را نشان خواهی داد!

کدام خودت را؟

آن خودی که تا به حال تصور نمیکردی هستی. خوب یا بد، تفاوتی نمیکند.

آن خودی که انکار میکردی. نه، من اینطور نیستم. من؟ امکان ندارد!

یونگ گفته بود:

انسان، آن به آن برای خودش اتفاق میفتد.

ملاصدرا عمیق تر گفته بود:

انسان، تعریف (ماهیت) ندارد. انسان، همه چیز است. مساله فقط انکشاف آنچیزی است که در درونت داری.

در واقع آنچه در پروسه انکشاف (شما بخوانید زندگی) رخ میدهد این است که ما بارها و بارها با خودمان ملاقات میکنیم. هر چیزی بهانه‌ای است برای روبرو شدن با خود.

در داستانی آمده است:

“در حال بازگشت به خانه بودم که به فقیر خیابانگردی برخوردم. با لباسهایی کثیف، موهایی چرب و بهم ریخته که به دیوار ساختمانی تکیه داده بود.

وقتی از جلوی او رد شدم، کاسه ای که در دست داشت را بالا آورد و گفت:

سکه اضافی دارید؟

لحظه ای مکث کردم. ولی حتی بدون اینکه او را نگاه کنم از کنارش رد شدم.

اما دوباره برگشتم و به او گفتم:

چرا مثل هر کس دیگری کار نمیکنی!؟

فقیر ژنده پوش به چشمانم نگاه کرد و گفت:

آنوقت چه کسی اینجا بود تا به تو نشان دهد که واقعا که هستی؟

از پاسخ او، در سکوتِ شب میخکوب شدم.”

بعد از خواندن این داستان، دوباره با خودمان مرور کنیم که هر اتفاقی بهانه‌ای است برای روبرو شدن با خود.

بنابراین در تناقضی عجیب، پیدا کردنِ آنچه هستید (با فریاد ارشمیدسی که یافتم! یافتم!) منجر به تکرار، حس فرسودگی و ملال، خستگی، بی حالی و در نهایت افسردگی و بی معنایی خواهد شد.

پس از خودتان بپرسید که آیا معتقدید خودتان را یافته اید؟

به چه یافته ای از خودتان چسبیده اید؟

آیا به دنبال این هستید که خودتان را بیابید؟

بنظرم عظیم ترین زندگی از آن کسی است که میداند عظیم تر از تصوراتِ خویش است. به تصوراتی که از خودش دارد نمیچسبد و اجازه میدهد نه تنها در موقعیت ها و وضعیت های خاص بلکه در زندگی روزمره و تکراری هم خویشتن های نویی از خودش را تجربه کند.

هایدگر گفته است:

دازاین (انسان) را نه در اوقات خاصه‌ اش (مانند جنگ) بل در زندگی روزمره اش everydayness میبایست به دید آورد.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

 فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *