اورسولا لو گویین؛ داستان کوتاه مشهوری دارد
به نام “آنان که از خیر اُمِلاس میگذرند“.
داستان، شهری را توصیف میکند پر از شادی و خوشبختی و زیبایی.
شهری است خوش و خرم، با پارکهای زیبا و موسیقی نشاطبخش.
مردم شهر بظاهر شادند
و از ساختمانهای زیبایشان و بازار باشکوهِ کشاورزان لذت میبرند.
جایی است باصفا و شگفتانگیز.
اما این شهر یک راز دارد.
لو گویین، رویِ دیگری از اُملاس را نشان میدهد.
کودکی که در بدترین شرایط ممکن در زیرزمینی محبوس شده است.
اگر آن کودک نجات پیدا کند، شهر ویران میشود و اگر شادیِ ساکنانش بخواهد ادامه یابد، کودک باید زجر بکشد. در زیرزمین یکی از ساختمانها، اتاقکِ بیپنجرهای هست که درش را قفل کردهاند. کودکی در آن محبوس است. بنظر کند ذهن است.
برخی اوقات در را باز میکنند تا مردم نگاهش کنند. معمولا این مواقع کودک فریاد میزند که لطفا اجازه بدهید بیرون بیایم. قول میدهم بچه خوبی باشم، اما مردم هرگز جوابی نمیدهند و کودک هم فقط گریه میکند. او به شدت لاغر است؛ غذایش روزانه یک نصفه کاسه بلغور ذرت است و مجبور است در میان مدفوعش بنشیند.
نویسنده ادامه میدهد:
همه میدانند که او آنجاست. بعضی آمدهاند تا ببینند، اما بقیه به همین قانعاند که از وجودش خبر داشته باشند. همه میدانند که باید آنجا باشد. بعضیها میدانند چرا، بعضیها نه. اما همه میدانند که شادیشان، زیبایی شهرشان، شیرینی دوستیهایشان، سلامتِ فرزندانشان و… تماما در گروِ سیهروزیِ نفرتانگیز این کودک است.
داستان غمانگیزی است.
کودکی به طرزی وحشتناک زجر میکشد تا بقیه بتوانند شاد باشند.
اگر کودک را آزاد یا آسوده میگذاشتند، اُمِلاس ویران میشد. بیشترِ مردم حالشان از او به هم میخورَد.
طبق خوانش یونگی، این داستان تمثیلی است از سایه.
سایه، آن ویژگیهایی از روح و روانِ آدمی است که به هر دلیل نادیده گرفته میشود. بخشی که رشد نیافته است. ما از ملاقات با آن هراس داریم. آن را نفی و انکار میکنیم و حتی از آن متنفریم. چیزهای ناخوشایندی که در لایههای تاریک جان ما در آن اعماق، مدفون شدهاند.
ایگویی بزک شده بر روی سایه پرده افکنده است.
آیا شما حاضرید بیارزشی و عدم کفایت درونیتان را مشاهده کنید!؟
یا وابستگی عاطفی که در اعماق روانتان جا خوش کرده است!
چه کسی حاضر است؛ مهرطلبی و یا میل افراطی به راضی کردن دیگران که در پشت ماسکِ مهربانی و دلسوزی پنهان شده است را بپذیرد!
آیا شادی و سرخوشی و پُرانرژی بودنِ شما نوعی افسردگی خندان نیست!؟
آیا ترس از موفقیت آن سایهای است که در پسِ عدم اقدام و انتقاد مدام از وضعیت موجود پنهان شده است؟
آیا تنبلی و اهمالکاری، سایه معیارهای سختگیرانه شما در شروع و انجام هر کاری است؟
چه کسی حاضر است بپذیرد مذهب و معنویتی که مدام از آن دم میزند و به این و آن برای عدم رعایت آن گیر میدهد؛
در واقع ناشی از سالیان سال سرکوب و نفی غریزه جنسی است نه برآمده از مذهب و معنویتی اصیل!
رازِ مدفون شده اُمِلاسِ جانِ شما چیست؟
انتخاب شما تاکنون برای روبرو شدن با این راز چه بوده است؟
آیا حاضرید ظاهر زیبای شهرِ وجودی خودتان را همچنان با محافظهکاری حفظ کنید
اما با آن کودک مدفون شده ملاقات نکنید؟
چقدر از ویرانی ظاهرِ زیبایِ املاس (ایگو) هراس دارید؟
جبران خلیل جبران گفته است:
تو؛
دو تَن هستی،
یکی بیدار در ظلمت
و دیگری، خفته در نور.
“دکتر منوچهر خادمی“
اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:
اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.
فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم: