خطرناکترین قاتل زندگی

واقعا چه چیزی میتواند زندگی را نابود کند!؟

چه چیزی این توانایی را دارد که همه ابعادِ زیستن ما را بسوزاند و خاکسترش را به هوا بدهد!؟

جنگ ها و خونریزی ها؟ سیاستمداران فاسد؟ دزدان و کلاشانِ اقتصادی؟ متجاوزان به اخلاقیات؟ فریبکاران و دروغگویان؟ بیماری ها؟ ظلم و ستم؟ اعتیاد؟ فقر؟ …

چه چیزی میتواند خطرناکترین قاتل زندگی باشد؟

به نظرم جبرگرایی خطرناکترین قاتل است!

شاید تعجب کرده باشید. جبرگرایی چه ارتباطی به کُشتنِ زندگی دارد!

وقتی اعتقاد ما این باشد که در چنبره شرایط گیر کرده ایم و هیچ کاری از دستمان بر نمیاد. وقتی باورمان این است که زاییده محیط و شرایط و دیگران هستیم. وقتی مدام به این فکر میکنیم که نمیشود، نمیگذارند، نمیخواهند، نمیتوانم و … چون کاری از دستم بر نمیاد و در جبرِ زمانه گیر افتاده ام؛ آنوقت است که خودمان به دست خودمان زندگی را میکشیم و آن را زیر خروارها خاک دفن میکنیم.

باور به اینکه ماهیت من به عنوان یک انسان با دیوار تفاوتی ندارد. با دیوارها چکار میکنند؟ هرکاری! درست میکنند، خراب میکنند، رنگ میزنند، کثیف میکنند، پاک میکنند، هر چیزی بخواهند روی آن مینویسند و …

دیوارها از خودشان هیچ اراده و اختیاری ندارند. هر بلایی خواستید میتوانید سرشان بیاورید. آنها میسوزند و میسازند.

جبرگراییِ مطلق یعنی دیوارانگاری انسان. من به عنوان یک انسان میپندارم که دیوارم. هر کسی هر کاری میخواهد با من میکند، من هم لام تا کام نه چیزی میگویم نه کاری انجام میدهم چون اصولا باور ندارم که میتوانم و میشود کاری کرد!

جبرگرایی چیز پیچیده ای نیست. هر کدام از ما ممکن است به اندازه ای این باور را داشته باشیم و در جایی از زندگی توقف کرده باشیم.

حالتِ انفعال و تسلیمِ محضِ شرایط، تلاش و کوششی برای تغییر نکردن، سستی و تنبلی و اهمال کاری، انواع اعتیاد و مخدرات، نداشتن تعهد نسبت به زندگی، زیر بار مسئولیت زندگی نرفتن و … یعنی اعتراف به اینکه من مجبورم به جبر زندگی.

جبرگرایی یعنی دنبالِ زندگی ای باشیم که هزینه ای نداشته باشد چون اگر قائل باشیم که به اندازه خودمان میتوانیم نحوه زیستنمان را تعیین و تغییر دهیم و این خودمان هستیم که باید این کار را انجام دهیم، پس باید حرکت کنیم و حرکت کردن هزینه خواهد داشت و هزینه دادن کار سختی است پس همان بهتر که معتقد باشیم کلا در زندگی هیچ کاره ایم و در چنبره جبر زمانه گیر افتاده ایم!

البته ما حق داریم که حاضر نیستیم بپذیریم که از یک جایی به بعد در زندگی، آزادی انتخاب داریم و میتوانیم باقی عمر را آنطور که میخواهیم تغییر دهیم چون در واقع آزادی یک روی سکه است و روی دیگر آن پذیرفتن سختی و مشقتِ مسئولیت زندگی است، چرا که بدون پذیرفتن مسئول بودن در برابر زندگی، نمیتوانیم تغییری در آن ایجاد کنیم و صرفِ آزادی به تنهایی نمیتواند کاری از پیش ببرد.

دکتر فرانکل جایی گفته بود: پیشنهاد میکنم در برابر مجسمه آزادی در شمال آمریکا، مجسمه مسئولیت پذیری را هم در جنوب آمریکا بسازید.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *