مرگ های کوچک

همه میدانیم که سفر زندگیمان به سمت مرگ پیش میرود. لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه. درست در لحظه ای که در رحم مادر نازنینمان حیات پیدا میکنیم و سر و کله مان پیدا میشود، تایمری هم برای لحظه روبرو شدن با مرگ، روشن میشود.

تصورات هر کدام از ما نسبت به مرگ، متفاوت است به همین دلیل هم، احساساتمان نسبت به این واقعیتِ انکار ناشدنی تفاوت دارد!

زندگی در طول فرآیند خودش مدام ما را به طرق مختلف با این پدیده روبرو میکند! شاید بپرسید چطور!؟ زندگی که متضادِ مرگ است، زندگی را با مرگ چه کار!؟

در جواب میگویم اتفاقا مرگ جزء لاینفکِ زندگی است و زندگی این را خوب میداند! او میداند که ما نمیتوانیم از مواجه با این رویداد فرار کنیم، مُردن قطعی است؛ پس بهتر است که برای روبرو شدن با این پدیده عجیب و عظیم از قبل آمادگی داشته باشیم!

شاید بپرسید چطور!؟ زندگی چطور به ما این آمادگی را میدهد!؟

در جواب میگویم با مواجه کردن ما با مرگ های کوچک!

مرگ های کوچک همان تمام شدن ها و پایان یافتن ها هستند!

زمانی که دوران کودکی ما تمام میشود، وقتی که از نوجوانی وارد جوانی میشویم و از جوانی به بزرگسالی و میانسالی!

آن هنگام که دیگر رابطه عاطفی ما با شریک زندگیمان به پایان میرسد!

آنگاه که دانشگاه و دانشجویی به اتمام میرسد!

وقتی دوران سربازی تمام میشود!

زمانی که شغل مان را از دست میدهیم یا برای موقعیت بهتر، شغل قبلی مان را ترک میکنیم!

مرگ و از دست دادن عزیزانمان باعث میشود وجود مرگ را کمی استشمام کنیم!

وقتی از رحم مادرمان وارد این جهان میشویم در واقع زندگی به روش جنینی به پایان میرسد و زندگی دیگری آغاز میشود!

وقتی ما را از شیر مادر میگیرند و دوران شیرخوارگی به پایان میرسد!

زمانی که دوران مجردی تمام میشود و ما ازدواج میکنیم!

هر تمام شدنی، هر پایانی؛ مرگی کوچک است که ما را برای مرگ بزرگ آماده میکند!

پیشنهاد میکنم در هنگام مواجه با مرگ های کوچک آنها را به رسمیت بشناسید و سوگواری کنید! برای خودتان مراسمی بگیرید و به این پدیده، احترام بگذارید.

یادم هست دوران تحصیلم در مقطع کارشناسی که به پایان رسید وقتی آخرین امتحان را دادم از همه دوستانم جدا شدم و به پارک بزرگی که در نزدیکی دانشگاه بود رفتم. در مرکز پارک یک دریاچه نسبتا بزرگ قرار داشت. روی نیمکتی نشستم و شروع به یادآوری آنچه در آن ۴ سال گذشت کردم. اتفاقات تلخ و شیرینش را مرور کردم. سعی کردم نسبت به این ۴ سال از عمرم در درونم یکپارچگی و هماهنگی احساس کنم. از دکه ای که در آنجا بود یک لیوان چای گرفتم و خوردم. به دریاچه نگاه کردم و از خاطرات خوبِ این مدت سپاسگذاری کردم و خودم را آماده چالش بعدی زندگیم کردم.

این مراسمی بود که من به دلیل پایان یافتنِ آن دوران انجام دادم و حالا که خاطره اش را مرور میکنم حس رضایت مندی دارم. به جای اینکه فحش و بد و بیراه بگویم که چه دانشگاهی بود و چه استادی بود و چه فلان بود و چه بهمان؛ آن اتفاق را به رسمیت شناختم و از خوب و بدش سپاسگزاری کردم.

این روشی است که من در مواجه با مرگ های کوچک زندگیم انجام میدهم.

پایان های زندگیتان را مسدود نکنید و سرسری از کنار آنها عبور نکنید.

منوچهر خادمی، یک پایان دهنده

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *