اگر نامیرا بودیم

اگر نامیرا بودیم، می‌توانستیم با خیال راحت ۱۰۰ سال را در افسردگی، ۱۰۰ سال را در نگرانی، ۵۰ سال را در ترس هایمان، ۲۰۰ سال را در بحث های بی سرانجام سیاسی و اقتصادی و … بگذرانیم و همچنان وقت کافی برای زنده ماندن داشته باشیم.

اگر نامیرا بودیم، دیگر لازم نبود نگران سلامتی و امنیت جانی کسانی باشیم که دوستشان داریم.

اگر نامیرا بودیم، زمانی فرا میرسید که روی این کره خاکی دیگر جایی برای تولد انسان دیگری نبود و باید به فکر زندگی در سیارات دیگر میبودیم.

اگر نامیرا بودیم، دیگر نمیتوانستیم برای کسانی که از آنها نفرت داریم آرزوی مرگ کنیم.

اگر نامیرا بودیم، هرگز نگران این نمیشدیم که روزی دیگر زنده نیستیم تا بتوانیم چهره عزیزانمان را ببینیم.

اگر نامیرا بودیم، دیگر نصف شب نمیرفتیم بالای سر پدر و مادرمان تا نفس کشیدنشان را چک کنیم که خدایی نکرده اتفاقی برایشان نیفتاده باشد.

اگر نامیرا بودیم، دیگر برای رسیدن به هدفی تلاش نمیکردیم. وقت هست و ما حالا حالاها فرصت و مهلت داریم پس هر وقت ماهی را از آب بگیریم تازه است. زمان برای هدف گذاری، بی نهایت است.

اگر نامیرا بودیم، دیگر سن و سالمان را به کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، بزرگسالی و کهنسالی تقسیم نمیکردیم.

اگر نامیرا بودیم، چیزی از حقیقت زنده بودن را متوجه نمیشدیم. زیستن و زنده بودن برای موجودی که نمیداند مرگ چیست کاملا بی معناست.

اگر نامیرا بودیم، ثانیه ها و لحظه ها ارزش خودشان را از دست میدادند و کلا زمان دیگر ارزشی نداشت و طلا نبود.

اگر نامیرا بودیم، شکاف نسل ها و دوره ما و دوره آنها و … معنا نداشت. همه با هم در یک دوره و زمانه زندگی میکردیم.

اگر نامیرا بودیم، شاید دیگر دلمان برای کسی تنگ نمیشد و برای دیدنش لک نمیزد چون او که همیشه هست اگر گُم هم بشود بالاخره روزی میشود پیدایش کرد.

اگر نامیرا بودیم، دیگر جایی به اسم قبرستان در هیچ جای این کره خاکی وجود نداشت.

اگر نامیرا بودیم، دیگر جانِ انسانها چیز ارزشمندی نبود که نگران از دست دادن یا گرفتن آن باشیم.

اگر نامیرا بودیم، دیگر بیمه های عمر وجود نداشتند.

اگر نامیرا بودیم، کسی قتل عمد یا غیر عمد انجام نمیداد و زندانها خالی از این افراد میشد و انسانی هم مقتول نمیشد.

اگر نامیرا بودیم، مجازاتی بنام اعدام وجود نداشت چون مرگ و مُردنی وجود ندارد.

اگر نامیرا بودیم، احتمالا یکنواختی بدترین رنج و تنوع طلبی بالاترین لذت میشد.

اگر نامیرا بودیم، کمپانی ها و شرکت هایی که میتوانستند ما را از درد ملال و تکرار در بیاورند، ثروتمندترین شرکتها میشدند.

اگر نامیرا بودیم، دیگر هیچ کس نمیتوانست به دلیل غم و رنجی که دارد روزی صدبار آرزوی مرگ کند.

اگر نامیرا بودیم، علوم و فنون مختلف برای درمان بیماری هایی که منجر به مرگ میشوند بوجود نمی آمدند. چون آنها برای این بوجود می آمدند که دردها را کم کنند یا درمان کنند.

اگر نامیرا بودیم، دیگر هیچ آقازاده ای نمیتوانست در پیج اینستاگرام خودش به ما بگوید اگر پولدار نیستید بروید پول در بیاورید و اگر نمیتوانید پول در بیاورید پس بروید بمیرید.

اگر نامیرا بودیم، دیگر منتظر نمیشدیم تا در جهانی دیگر ظالمان و ستمگران عالَم، دادرسی و محاکمه شوند بلکه همینجا خودمان پرونده آنان را رسیدگی میکردیم.

اگر نامیرا بودیم، حکم حبس ابد تبدیل به زجرآورترین حکم دادگاهها میشد. حبس ابد برای انسانی که تا ابد زنده است!

اگر نامیرا بودیم، این فرصت را داشتیم که هر چیزی را تجربه کنیم. هروقت و هرزمان که بخواهیم.

اگر نامیرا بودیم، دیگر نیازی به مکتوب کردن تاریخ نبود. تاریخ به صورت شفاهی و دهان به دهان منتقل میشد.

اگر نامیرا بودیم، چه کسی جرأت داشت ادعا کند من تا ابد عاشق تو میمانم! عشق های اصیل، کمیاب میشدند.

اگر نامیرا بودیم، همین عده ای که الان دنبال این هستند که راهی پیدا کنند تا نامیرا شوند احتمالا به دنبال این میرفتند تا راهی پیدا کنند که چطور بمیرند!

اگر نامیرا بودیم، همیشه یک حس گَسِ نرسیدن در درونمان داشتیم. حس نرسیدن و به پایان نرساندن زندگی.

دکتر منوچهر خادمی

اگر تمایل داشتید مطالب مرتبط زیر را هم مطالعه کنید:


اگر ایمیل خودتان را در خانه معنا ثبت کنید ما شما را از مقالات، صوت و ویدئوهای جدید آموزشی خانه معنا باخبر میکنیم.

فقط کافی است ایمیل خودتان را در فرم زیر وارد کنید، ما ایمیل بی محتوا و مزاحم ارسال نمیکنیم:

2 دیدگاه

  1. کنعانی گفت:

    بی نهایت زیبا بود….
    نشان می ده که نویسنده اش تک تک این جملات رو زندگی کرده..
    لذت بردم از این متن؛ مخصوصا اون قسمتی که نوشته بود «لازم نبود هر شب برویم نفس کشیدن پدر و مادرمان را چک کنیم»
    عالی بود متن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *